راه‌حل آدم کوچولوها برای مشکلات آدم بزرگ‌ها

راه‌حل آدم کوچولوها برای مشکلات آدم بزرگ‌ها

رژیا پرهام – ادمونتون امروز بعدازظهر مادر یکی از بچه‌های مهدکودک تماس گرفت و عذرخواهی کرد که دیرتر از معمول دنبال دخترش خواهد آمد. از آنجایی که خانم منظمی‌ است، امیدوار بودم اتفاق بدی نیافتاده باشد. وقتی رسید، چهره‌اش گرفته بود، سلامی کرد و قبل از اینکه حرف دیگری بزند بغضش ترکید و زد زیر گریه. من و دخترک چهارساله‌اش که اصلاً منتظر چنین برخوردی نبودیم، زل زدیم به ایشان. همان‌طور که من فکر می‌کردم…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کارِ شخصی

دنیای من و آدم کوچولوها – کارِ شخصی

رژیا پرهام دخترک بی‌مقدمه می‌گوید: Razhia, the day you were on your trip, I badly missed you.‎ (رژیا، روزی که سفر رفته بودی، بدجوری دلم برات تنگ شده بود.) بغلش می‌کنم و تشکر می‌کنم. می‌گوید: There wasn’t any chance I could come with you?‎ (هیچ راهی نداشت که من هم بتونم همراهت بیام؟) می‌گویم، متأسفانه نه. دلیلش را می‌پرسد. می‌گویم: I had some work to do.‎ (کارهایی داشتم که باید انجام می‌دادم.) کنجکاوی‌اش (فضولی‌اش) گل…

بیشتر بخوانید