دنیای من و آدم کوچولوها – کلاس آشپزی

دنیای من و آدم کوچولوها – کلاس آشپزی

رژیا پرهام – تورنتو آخرین روزهای مدرسه است. پسرک نه‌سالهٔ همسایه می‌گوید خیلی خوشحال است که مدرسه‌ها در حال تعطیل‌شدن‌اند و او فرصت کافی برای انجام کارهایی که به آن‌ها علاقه‌مند است، دارد. می‌گویم: «چه خوب، برنامه‌ت چیه؟»  می‌گوید: «چند اردوی مختلف برم و کلاس آشپزی رو هم مثل سال قبل ادامه بدم.» می‌پرسم: «آشپزی؟»  با خوشحالی می‌گوید: «بله، البته شیرینی‌پزی و درست‌کردن دسر رو هم یاد می‌گیرم، عالی نیست؟» می‌گویم: «عالی‌یه!»  و نمی‌گویم چقدر تعجب…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حفظ حریم خصوصی

دنیای من و آدم کوچولوها – حفظ حریم خصوصی

رژیا پرهام – تورنتو توی حیاط بودیم و سرگرمِِ میز آب‌بازی که لباس دخترک خیس شد.  گفتم: «بهتره لباست رو عوض کنی.»  سراغ کوله‌پشتی‌اش رفت. گفتم: «اینجا نه! بهتره داخل عوض کنی.» پرسید: «چرا؟» گفتم: «همسایه‌ها می‌بینن.»  رفتیم داخل، جلوی در کوله‌پشتی‌اش را باز کرد. گفتم: «بهتره بری تو!» پرسید: «چرا؟» گفتم: «ممکنه کسی رد بشه و تو رو ببینه!» همان‌طور که کوله‌پشتی‌اش را برمی‌داشت، چشمانش را ریز کرد، نگاهم کرد و پرسید: «رژیا، چرا آدم‌ها…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – سفر و خاطره‌سازی

دنیای من و آدم کوچولوها – سفر و خاطره‌سازی

رژیا پرهام – تورنتو امروز روز گرمی بود. بیرون بودیم و بچه‌ها مشغول آب‌بازی که یکی از پدرها، که شرایط مالی خوبی دارد، سر رسید. سرگرم صحبت بودیم که پدر دیگری داخل کوچه پیچید. دخترکِ پنج‌ساله نگاهی به پدرش انداخت و با اشاره به دوستش و ماشینی که می‌آمد، گفت: «ددی، نگاه کن ماشین این‌ها قدیمی و کهنه‌ست، ولی ماشین ما هم خیلی قشنگ‌تره و هم نو.» چند ثانیه ساکت ماند و بعد با عشوه پدرش…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – تفریح نیمه‌کاره

دنیای من و آدم کوچولوها – تفریح نیمه‌کاره

رژیا پرهام – تورنتو امروز رفتیم پارک و بچه‌ها مشغول بازی شدند. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه به‌سمت دخترک چهارساله رفت و با مشت توی شکمش کوبید. بلافاصله صدای گریهٔ دخترک بلند شد و به‌سمت من آمد. پسرک آن‌قدرها هم قوی به‌نظر نمی‌رسید و مشتش آن‌قدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریه‌اش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحه‌دار شده بود؛ من را…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – مامانِ همه‌چیزدان

دنیای من و آدم کوچولوها – مامانِ همه‌چیزدان

رژیا پرهام – تورنتو از بیرون برمی‌گشتم که اتفاقی دخترک پنج‌ساله را همراه مادر و خواهرش دیدم که از خیابان می‌گذشتند. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم. دخترک و خواهرش به‌سمت من دویدند، هر دو  کلاه ایمنی مخصوص دوچرخه‌سواری سرشان بود. بعد از گپ مختصری، خواهر بزرگ‌تر به‌سمت دوچرخه‌اش رفت و سوار شد. دخترک همان‌طور که به‌سمت مادرش که دوچرخه کوچکی را نگه داشته بود، می‌رفت، با هیجان تعریف کرد که شب قبل برای اولین بار…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – پاندای دختر

دنیای من و آدم کوچولوها – پاندای دختر

رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک یک خرس پاندای اسباب‌بازی به مهدکودک آورده بود و دائم درباره‌اش صحبت می‌کرد. بر اساس تصمیم گروهی، موضوع روزمان شد پانداها. قسمت هنر نقاشی کشیدیم. پاندای دخترک، دختر بود و چشم‌ها و کفش صورتی داشت. دوستانش گفتند تا به‌حال پاندای آن رنگی ندیده‌‌اند، ولی دخترک معتقد بود دلیلش آن است که همهٔ پانداهایی که آن‌ها تا امروز توی باغِ‌وحش یا فیلم و کتاب‌ها دیده‌اند، پسر بوده‌اند. دخترک برای پاندایش مژه‌های…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کفش‌های شبیه به هم

دنیای من و آدم کوچولوها – کفش‌های شبیه به هم

رژیا پرهام – تورنتو مشغول پیاده‌روی هستیم که دخترک سه‌سالهٔ مهدکودکم با لهجهٔ انگلیسی و به‌زبان فارسی می‌گوید: «کفش‌های من و تو مثل هم‌اند.» به کفش‌های خودم نگاه می‌کنم، یک جفت کفش مشکی سادهٔ پیاده‌روی. به کفش‌های او نگاه می‌کنم، یک جفت کفش دخترانهٔ بنفش، سفید و صورتی پُر از چراغ‌هایی که با هر قدم روشن و خاموش می‌شوند. با تعجب می‌پرسم: «مطمئنی شبیه‌اند؟»  با تکان سر و خیلی مطمئن تأیید می‌کند. دوباره به کفش‌ها نگاه می‌کنم….

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – تبعات باخت مصلحتی

دنیای من و آدم کوچولوها – تبعات باخت مصلحتی

رژیا پرهام – تورنتو یک ماه و نیم پیش تولد دخترک بود و پنج‌ساله می‌شد. از بازی‌های موردِعلاقه‌اش، بازی قدیمیِ نقاشی الاغی بود که به دیوار می‌چسبانیم و دُم‌هایی که سعی می‌کنیم با چشمان بسته در جای مناسب قرار بدهیم و هر کسی دُم را در جای درست بچسباند، برنده بازی است. از نظر من، بازی‌های این مدلی فقط برنده دارد، البته بچه‌ها موافق نبودند و معتقد بودند که بازنده هم دارد. از آنجایی که دوستانِ…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – مشکلات خانوادگی

دنیای من و آدم کوچولوها – مشکلات خانوادگی

رژیا پرهام – تورنتو مدرسه‌ها تعطیل‌اند و بچه‌های بزرگ‌تری که قبل از مدرسه‌رفتن به مهدِکودک من می‌آمدند، دو روز مهمان ما هستند. دو نفر از بچه‌ها خواهر و برادرِ کلاس‌اولی فسقلی‌های مهدِکودک‌اند. سرشان گرم بود و همه‌چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه یکی از فسقلی‌ها با خواهرش جَرّوبحث‌اش شد. بعد از چند دقیقه دعوا نسبتاً جدی شد و دخترک کوچک‌تر دست‌به‌سینه و با گریه روی صندلی‌اش نشست و شروع کرد به بلندبلند غرزدن.  من و دو…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – تفاوت‌ها

دنیای من و آدم کوچولوها – تفاوت‌ها

رژیا پرهام – تورنتو امروز بعدازظهر با گلف پلاستیکی بچه‌ها مشغول بازی بودیم که پسر هشت‌ساله و سیاه‌پوست همسایه با پدر و مادرش از راه رسیدند. پسرک چند کلمه‌ای با مادرش صحبت کرد و به‌سمت ما آمد.  پرسید می‌شود به ما ملحق شود. گفتیم حتماً. چند دقیقه‌ای گلف بازی کرد و همان‌طور که به‌سمت منزلشان می‌رفت، گفت: «برمی‌گردم.»  وقتی برگشت دو کولهٔ بزرگ وسایل گلف که از خودش کمی کوچک‌تر بودند، همراهش بود. هر دو را…

بیشتر بخوانید
1 2 3 4 20