جوالدوز – مالکیت معنوی

جوالدوز – مالکیت معنوی

جوالدوز هستم دامت برکاته توی همون روزای دانشجویی بدجوری به پیسی خوردم. سعی می‌کردم توی رشتهٔ خودم یا لااقل نزدیک به رشتهٔ خودم کار کنم و پول در بیارم، اما برای ورود به سینما و تولید فیلم، هنوز خیلی راه باقی بود. باید شناخته می‌شدم و مهم‌تر از همه اینکه می‌آموختم و تجربه می‌کردم و دیده می‌شدم. برای همین دیدم این‌جوری نمی‌شه، باید هر کاری می‌شه کرد. دل رو به دریا زدم و تلاش برای…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – «اون وقتا»

جوالدوز – «اون وقتا»

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. دماوند رو فقط توی عکس‌ها و تلویزیون دیده بودم. هیچ‌وقت از نزدیک با عظمتش برخورد نکرده بودم، تا اینکه یکی از انجمن‌های دانشجویی برای تور دماوند و «دریاچه سدّ لار» آگهی کرد. انجمن از بچه‌های رشتهٔ عکاسی تشکیل می‌شد و یکی از شرایط حضور در این تور، داشتن دوربین عکاسی بود. رفتم ثبت‌نام کردم و هر جوری بود یه دوربین «Zenith 122» گیر آوردم و یه حلقه فیلم ۳۶تایی…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – بیماری لاعلاج یا قابل درمان

جوالدوز – بیماری لاعلاج یا قابل درمان

جوالدوزم، دامت برکاته این‌بار می‌خوام یه جوالدوز محکم بزنم! از اونایی که فکر کنم چند روزی دردش همراتون باشه. خودم که بهش فکر می‌کنم، حسابی دردم می‌گیره. اما اول گریزی بزنم به خاطرات، یه ریزه گرم شید تا بعد… سال دوم تحصیل با یکی دو تا از همکلاسیا از خوابگاه زده بودیم بیرون و اتاقی هیجده‌متری بالای خونه‌ای قدیمی رو تو محلّهٔ «پل چوبی» تهران اجاره کرده بودیم. راه ورود از پله‌های فلزی کنار حیاط…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – سعی کن همیشه خودت باشی

جوالدوز – سعی کن همیشه خودت باشی

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. اولین‌باری که به سالن تئاتر رفتم خیلی بچه بودم، شاید پنج یا شش سالم بود. سالن تئاتر مربوط به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود و قصه، اقتباسی بود از کلیله و دِمنه. کمی که بزرگ‌تر شدم، مادرم من و برادرم رو حداقل ماهی یه‌ بار به تئاتر می‌برد. خیلی از مفاهیم عمیق زندگی رو که بعدها در کتاب نویسندگان بزرگ مطلبی در موردش خوندم، از دلِ همین…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – چرا غیبت؟ چرا تخریب؟

جوالدوز – چرا غیبت؟ چرا تخریب؟

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. اون روزای تهران روزهای آرامی نبود. چپ و راست کلماتی بود که تو ادبیات سیاسی کشور خیلی استفاده می‌شد و ما هم که تازه دانشجو شده بودیم و خیال می‌کردیم واقعاً خیلی تاثیرگذاریم، سرمونو می‌گرفتن و تهمون رو وِل می‌کردن، توی این میتینگ و توی اون نشست تمام‌قد حضور داشتیم و گلاب به روتون، گل به جمالتون، از حق و حقوقمون دفاع می‌کردیم. یه روز توی همین رفت‌‌ و‌…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – اندر حکایت والدین مجازی

جوالدوز – اندر حکایت والدین مجازی

  دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. با مسائل و مواردی که در دو هفتهٔ گذشته در گروه فیس‌بوکی «همیاری ایرانیان ونکوور» پیش اومد، واقعاً قصد نداشتم چیزی بنویسم. اصلاً دستم به قلم و جوالدوز نمی‌رفت. یه عالمه سؤال تو مغزمه و از همه مهم‌تر اینه که: واقعاً به ما یاد دادن هر چیزی رو با دادوفریاد و کولی‌بازی و نق‌نق‌زدن بخوایم؟ انقدر شنیدن حرف مخالف برامون سخته و تاب‌وتوان همدیگه رو نداریم، که تا…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – کارشناسان همه‌فن‌حریف

جوالدوز – کارشناسان همه‌فن‌حریف

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. پدر در شیراز بازنشسته شد. کشور آبستن اتفاقات جدید شده بود. چپ و راست و میانه و از این جور حرفا. اما چیزی که مهم بود، مسئلهٔ اقتصاد خانواده بود. کار جدید پدر تازه بعد از بازنشستگی شروع شد. من هم تازه دبیرستان رو تموم کرده بودم و باید بین رفتن به دانشگاه و سربازی و درافتادن با چالش کنکور و فرار از دورهٔ اجباری دست و پنجه نرم…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – انتحاری‌های مجازی

جوالدوز – انتحاری‌های مجازی

کمتر کسی رو می‌شه پیدا کرد که از شیراز خاطرهٔ خوشی نداشته باشه. مردم شیراز بسیار مهمون‌نوازند و به این خصوصیت شهرهٔ آفاق. خیلی زود خونوادهٔ ما جای خودشو تو دل شیرازیا باز کرد. تقریباً توی کوچه همه با ما دوست شدن. خصوصاً مادرم دوستای خیلی زیادی پیدا کرد و از این بابت خیلی خوشحال بود. یادمه درست از زمان ورود به شیراز مدام چشم‌چشم می‌کردم تا شاید آقای ضابطی رو ببینم. اصلاً شیراز برای…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – هویت جعلی

جوالدوز – هویت جعلی

جوالدوز هستم دامه برکاته در شماره‌های قبل قصهٔ رسیدن خونواده‌مون به بندرعباس رو براتون گفتم. زندگی تو بندر تا سال ۱۳۶۷ ادامه داشت، یعنی تا تموم‌شدنِ جنگ ایران و عراق. درست چند ماه بعد از قطعنامهٔ ۵۹۸، به درخواست پدر، حکم انتقال به شهر شیراز امضا شد تا به‌قول خودش دوران بازنشستگیش اونجا شروع بشه. قبل از مهاجرت به شیراز، مسئلهٔ خونه و مسکن رو حل کرد و تا رسیدیم شیراز تو خونه‌های سازمانی ارتش…

بیشتر بخوانید

جوالدوز – بنی آدم اعضای یک پیکرند…

جوالدوز – بنی آدم اعضای یک پیکرند…

دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در شماره‌های قبل با آقای ضابطی معلم مدرسهٔ ما آشنا شدید که ایشالا؟ اگر نشدید می‌تونید برید تو گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» یا وب‌سایت «رسانهٔ همیاری» و بخونید. اگر هم که معرف حضور هستن باید بگم براتون که این معلم اصلاً امتحان نمی‌گرفت! لابد می‌پرسید برای نمره چه می‌کرد؟ آها… این همون وجه تمایز آقای ضابطی با بقیه معلم‌هاست. ایشون فقط در انداختن گچ ماهر نبود، هر دوهفته یه‌بار…

بیشتر بخوانید
1 2 3 4