ونکوور از داخل ترن هوایی – شخصیت‌های الهام‌بخش آنیس واردا

مجید سجادی تهرانی – ونکوور

بیست ساله که بودم، در همان دورانی که از تماشای نسخهٔ سانسورشدهٔ کلئو از ۵ تا ۷ آنیس واردا به شوق آمده بودم، بیشتر به این فکر می‌کردم که آدم‌های خلاق چطور کارشان را شروع کرده‌اند. حالا در میانسالی توجهم بیشتر به این جلب می‌شود که چطور به‌خوبی آن را به پایان می‌رسانند! و در این میان، آن‌ها که تا آخرین سال‌ها و آخرین لحظه‌ها خلاق و جوان باقی می‌مانند، احترام بیشتری را برمی‌انگیزند. فیلمسازان نسل موج نوی فرانسه جدای همهٔ ویژگی‌ها و تمایزهای کاری و سبکی، یک ویژگی مشترک منحصر به فرد شخصی هم دارند که بی‌ربط به این موضوع نیست؛ همهٔ آن‌ها به‌جز فرانسوا تروفو و ژاک دمی که در دههٔ پنجم زندگی‌شان فوت کردند، حداقل هشتاد سال عمر کرده‌اند و تقریباً همهٔ آن‌ها تا سال‌های پایانی زندگی فعال بوده‌اند و فیلم ساخته‌اند. شاید آلن رنه که آخرین فیلمش، زندگی رایلی، را سال ۲۰۱۴ در ۹۱ سالگی ساخت و سه ماه بعد از نخستین اکران فیلمش درگذشت، بین آن‌ها رکوردار باشد. چیزی که ذهن من را مشغول می‌کند، آن است که چه چیز باعث چنین انگیزه‌ای در آن‌ها می‌شود. این انرژی و شوق به کار و زندگی را از کجا می‌آورند.

شخصیت‌های الهام‌بخش آنیس واردا

حداقل دربارهٔ آنیس واردا، یکی از معدود غول‌های زنده و فعالِ گروه که هنوز فیلم می‌سازد و آخرین فیلمش، چهر‌ه‌ها قریه‌ها[۲] در سال ۲۰۱۷ به‌نمایش درآمد و تحسین بسیاری را برانگیخت، می‌توانم گمانه‌زنی‌هایی کنم که میل به آفرینش و ایجاد تغییر و داشتن جهان‌بینی از دلایل این سرزندگی است.

واردا در طول سال‌های طولانی فعالیتش بیش از چهل فیلم کوتاه و بلند، داستانی و مستند ساخته که در اکثر آن‌ها می‌توان انسان‌دوستی، تمایلات سیاسی چپ‌گرایانه و در عین حال لیبرالیستی او را تعقیب کرد. خصلت‌هایی که در دیگران کمتر با هم قابل جمع بوده‌اند. واردا در بخشی از فیلم‌های مستند متأخرش با تردستی چنان ظریف زندگی شخصی‌اش را با موضوعات اجتماعی در هم آمیخته که به معجونی همگن رسیده است؛ فیلم‌های اجتماعی‌ای که در عین حال عمیقاً شخصی هم هستند. فردگرایی و جمع‌گرایی در سینمای واردا قابل جمع‌اند. شمایل فردی تک تک افراد جامعه به اندازهٔ تصویر جمعی آن‌ها بااهمیت است.

در چهره‌ها و قریه‌ها، واردای هشتاد و هشت ساله به‌همراهِ جی‌ آر[۳]، عکاس و دیوارنگار جوان سی‌ و چهار سالهٔ فرانسوی به بخش‌های روستایی فرانسه سفر می‌کنند، داستان مردم عادی را می‌شنوند، از آن‌ها عکس می‌گیرند، آن را در ون جی آر که به‌همین منظور طراحی شده، در قطع بسیار بزرگ چاپ می‌کنند و چون دیوارنگاره‌ای به دیوار خانه یا محل کارشان می‌چسبانند.

این فیلم چه از لحاظ رویکرد اجتماعی و چه به‌لحاظ روایی شباهت زیادی به دیگر مستند واردا به‌نام «خوشه‌چینان و من»[۴] دارد که واردا آن را در سال ۲۰۰۰ ساخته است. در آن فیلم، کارگردان با الهام از نقاشی خوشه‌چینان ژان-فرانسوا میله[۵]، نقاش قرن نوزدهم فرانسوی، به دنبالِ یافتن خوشه‌چینان و ریزه‌خواران در فرانسهٔ مدرن ابتدای قرن بیست‌ و یکم به اقصا نقاط کشور سفر می‌کند.

شخصیت‌های الهام‌بخش آنیس واردا

و آن‌ها را در مزرعه‌های سیب‌زمینی و چغندر، باغ‌های سیب و تاکستان‌های انگور می‌یابد. او ایدهٔ خود را به کسانی‌ که در پسماندهای بازارهای میوه و تره‌بار و زباله‌ها و وسایل بازیافتی به‌دنبال چیزهایی برای بردن و خوردن می‌گردند، گسترش می‌دهد و در این راه ما به‌همراه او با شخصیت‌های جذابی آشنا می‌شویم که نه فقط از سر ناچاری و امرار معاش، بلکه به‌دلایلی گاه پیچیده‌تر این کار را می‌کنند؛ برای زنده نگه‌داشتن یاد والدین و یا سنت خوشه‌چینی، برای ساختن اثری هنری از پسماندهای بازیافتی و… .

در هر دوی این فیلم‌ها، واردا همانند کلکسیونری است که تخصصش پیدا کردن شخصیت‌های واقعی جذاب است، شخصیت‌هایی که گاه می‌توانند برای تماشاگر الهام‌بخش باشند. فیلم‌های آنیس واردا این قابلیت را دارند که به واسطهٔ نشان دادن چنین شخصیت‌هایی چیزی را درون شما تغییر دهند. شخصیت‌هایی که یکی از آن‌ها از حسن اتفاق خود کارگردان است. اینجا من هم می‌خواهم، به سبک خودم، داستان چهار شخصیت‌ از شخصیت‌های این فیلم‌ها را به اختصار برایتان روایت کنم:

۱. مرد جوان هر روز بین ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه تا پنج بعدازظهر سر و کله‌اش در بازار میوه و تره‌بار مانپارناس پیدا می‌شود. در میان پسماندهای میوه و سبزیجات می‌گردد و هر کدام که به نظرش خوب باشند در جا در دهان می‌گذارد و می‌خورد. گاهی چیزهایی هم داخل کیسهٔ پارچه‌ای‌اش می‌گذارد اما هر وقت که آنیس او را می‌بیند، دهانش در حال جنبیدن است. اول بار با او وقتی حرف می‌زند که دارد جعفری می‌خورد. آنیس ازش می‌پرسد آیا جعفری دوست دارد و جواب او بسیار قابل‌توجه است، می‌گوید جعفری منبع غنی ویتامین A و ویتامین C است و در عین حال کلسیم و آهن هم دارد و خیلی برای بدن مفید است. مرد عاشق سیب است و می‌گوید اینجا هر چند تا سیب که بخواهید از انواع مختلف می‌توانید بیابید و او روزی پنج تا شش عدد سیب می‌خورد. کنجکاوی آنیس وقتی بیشتر می‌شود که می‌فهمد مرد فوق‌لیسانس دارد اما تصمیم گرفته روزها کنار ایستگاه قطار، روزنامه بفروشد و چندین سال است که شب‌ها در پناهگاه آوارگان که اکثراً آفریقایی‌تبارند، می‌خوابد. تفریح عصرهای مرد آن است که در پناهگاه کلاسی ترتیب داده و در آن به پناهندگان درس می‌دهد. دیوارهای کلاس پر است از تابلوها و روزنامه‌دیواری‌هایی که او برای تشویق آن‌ها به آموختن، درست کرده است؛ شاگردهایی که هر وقت بخواهند می‌آیند و هر وقت بخواهند می‌روند.

شخصیت‌های الهام‌بخش آنیس واردا

۲. دختری معمولی در روستایی دورافتاده اما زیبا، پیشخدمت کافه است. آنیس و جی‌ آر تصمیم می‌گیرند از او پرتره‌ای تهیه کنند. آنیس پیرهن حریری تنِ زن می‌کند و چتری زیبا به دستش و کلاهی تابستانی سرش می‌گذارد. عکس پرتره روبه‌روی کافه بلافاصله توجه همه را جلب می‌کند. دختر معمولی حالا به زنی زیبا تبدیل شده که در عکس روی سکویی رو به چشم‌انداز، محوِ تماشا نشسته است. زن که ذاتاً خجالتی است، بعد از تکمیل شدن دیوارنگاره به این فکر می‌کند که کارش را به‌عنوان پیشخدمت در کافه ادامه بدهد یا نه!

۳. محله‌ای قدیمی در شهری کوچک. شهری در کنار معدن زغال‌سنگی که حالا دیگر تعطیل شده است. همهٔ ساکنان محله که از کارگران معدن بوده‌اند، آن را ترک کرده‌اند. تنها یک زن باقی‌ مانده؛ دختر یکی از معدنچیان قدیمی. به‌خاطر اوست که این خانه‌ها هنوز سرپا هستند و محله کوبیده نشده است. زن می‌گوید اینجا خانه‌اش است و نمی‌تواند ترکش کند. آنیس و جی‌ آر در میان آلبومی قدیمی عکسی از معدنچیان پیدا می‌کنند که پدرِ زن هم یکی از آن‌هاست. روز بعد، عکس معدنچیان در قطعی غول‌آسا چاپ و چون دیوارنگاره‌ای دیوار تمام خانه‌های محل را می‌پوشاند. تنها دیوارنگارهٔ یک خانه با بقیه فرق دارد؛‌ خانه‌ای که زن هنوز در آن زندگی می‌کند. بر روی دیوار این خانه پرتره‌ای از زن نقش می‌بندد. در نمای آخر این سکانس، در هوای آبیِ گرگ‌ومیش غروب، زن در درگاه در ایستاده و نور گرم داخل خانه به کوچه می‌ریزد.

این لیست می‌تواند حالا حالاها ادامه داشته باشد، اما به‌عنوان حسن ختام بد نیست به زن هشتاد و نه ساله‌ای بپردازیم که شور زندگی‌اش می‌تواند برای افسردگان و زانوی غم در بغل گرفتگان رهایی‌بخش باشد.

۴. هفتاد و اندی سالش بود که تصمیم گرفت به عنوان پروژهٔ بعدی‌اش فیلم مستندی دربارهٔ خوشه‌چینان بسازد. در خانه‌ای شلوغ و به‌هم‌ریخته به سبک خانه‌های دانشجویی با گربه‌هایش زندگی می‌کرد. از سقف خانه آب می‌چکید، اما نقش‌ونگار روی سقف به نظر او زیبا بود. برای این فیلم تمام فرانسه را با دوربین کوچک دیجیتالش سیر کرد. در میان شات‌های فیلمش تصاویر زیادی از دست‌هایش است، دست‌های چروکیده‌اش که نشان از نزدیکی پایان راه می‌داد، اما تنها «خوشه‌»ای که او برای خودش از میان تمام آن میوه‌ها و وسایل دورریخته‌شده، برداشت، ساعتی بدون عقربه بود. می‌گوید این دقیقاً همان چیزی است که من می‌خواهم، ساعتی که گذشت زمان را نشان ندهد.

بهمن ۱۳۹۶ – ژانویه ۲۰۱۸

_____________________________________________

1- Agnès Varda

2- Visages Villages

3- JR

4- The Gleaners and I

5- Jean-François Millet

نظرات

  • حمید توحید

    مجید جان;

    سلام.

    تاًملاتی در باب خانه،را خواندم.

    ”…عزیز ترین جای دنیا…خانهً من است.”

    دوست داری کمی جدی باشیم ؟

    برادر کوچک تو;

    حمید

ارسال دیدگاه