آفتابی که از اصفهان تابید

مرجان ریاحی – ایران

آفتاب نام نشریه‌ای است که در اواخر دورهٔ قاجار و در اول هر ماه خورشیدی، از نوروز ۱۲۹۰ در اصفهان به زیور طبع آراسته شده است. دربارهٔ محتوای نشریه، روی جلد نشریه نوشته شده «مجموعه‌ای است آزاد، ادبی، سیاسی، اجتماعی، بی‌طرفانه از حقایق امور بحث می‌کند».

آفتاب را آمیرزا محمودخان سردبیری می‌کرده و جای اداره نیز در اصفهان بوده است، در تیمچهٔ حاجی کریم. آمیرزا محمودخان سردبیر کوشایی بوده که در حوزه‌های مختلف مطالب را جمع‌آوری و دسته‌بندی می‌کرده و این از فهرست مندرجات نشریه روشن است. فهرست مندرجاتی که از وضعیت معدن نفت خوزستان سخن می‌گوید، کتاب وسایل رستگاری را مفصل معرفی می‌کند و عقاید فیلسوفان معاصرش را به بحث می‌نشیند.

آفتاب به مشترکانش قول می‌دهد که در آخر سال سه کتاب که مجموعهٔ صفحاتشان ۷۶۸ است، هدیه بدهد و با این قول خوانندهٔ اهل مطالعه را تشویق می‌کند تا مشترک بشود. اما مشترک ناچار باید آبونه‌ای بپردازد که در اصفهان یک تومان و در ولایات داخله ۱۲ قران و در ممالک خارجه ۱۴ قران است. قیمت تک نمره در اصفهان یک قران و خارج اصفهان مطلق یک قران و نیم، یعنی اینکه اگر در خارج از اصفهان‌اید، نیم قران اضافه را بپردازید و چانه نزنید. بالاخره آفتابی که از اصفهان برآمده باید بر اصفهانی بیشتر بتابد و نیم قرانی به او تخفیف بدهد. با این وجود، به غیر اصفهانی هم چندان سخت‌گیری روا نشده و تصریح شده که «وجه اشتراک بعد از توزیع نمرهٔ چهارم دریافت خواهد شد»، اما «برای هیچ‌یک از ادارات، جراید و مجلات به‌قصد مبادله فرستاده نمی‌شود، ولی هر یک از مجلات لغات غالب مبادله باشند، ادارهٔ آفتاب اقدام می‌نماید» و این تذکر نشان می‌دهد که ادارت مشترک نمی‌شدند، خیلی که لطف می‌کردند، نشریاتشان را مبادله می‌کردند و از آنجا که قران قران هزینهٔ چاپ و تولید آفتاب از جیب آمیرزا محمود بوده، چاره‌ای نداشته جز آنکه نشریه را مجانی به ادارت نفرستد.

مدرسه_چهارباغ_اصفهان

آفتاب مجموعهٔ جذابی از موضوعات مختلف است. در نمرهٔ یکِ نشریه در صفحهٔ ۲۶، از خاطرات یک انگلیسی که سر از چاه‌های نفت خوزستان درآورده گفته شده است؛ سفرنامه‌ای که برای آدم‌های یکجانشین زمانِ خود خواندنی و برای انسان امروزی گواهی تاریخی است که خوزستان، نفت و آدم‌هایی را که درگیر این صنعت بودند، به‌روشنی نشان می‌دهد، اما پیش از ورود به قصهٔ آن انگلیسی،  آمیرزا محمود مقدمه‌ای دربارهٔ خوزستان دارد، وی نوشته است:

«صحرای نفت خوزستان به دنیا وعدهٔ ثروت می‌دهد. حواس علمای اقتصاد را بر سر خود جمع می‌کند. ملت انگلیس را به‌دست آوردن آن گنج امیدوار می‌نماید. و استقبال، این قطعه زمین را نورانی نشان می‌دهد. ولی بدبختْ ایرانی جز صحرای کثیف متعفن صعب‌العبوری چیزی نمی‌بیند، آبش را غیرمشروب و هوایش را نامطبوع و زمینش را منشأ امراض می‌شمرد.»

در ادامه، آن انگلیسی را که پرسلی لامدن نام دارد، معرفی می‌کند: «پرسلی لامدن یکی از سپاهیان انگلیس که در ایام رولوسیون به ایران آمده و از طرف خوزستان به خلیج فارس و هندوستان مسافرت کرده است، شرحی در خصوص صحرای نفت شوشتر نوشته و در روزنامهٔ ورد زورک مندرج داشته.»

پرسلی لامدن همهٔ قصهٔ خود را به‌ یک‌باره نمی‌گوید و در هر شماره باید بخشی از مسیر سفر را با وی طی کرد و در کنار این قصه مطالب متنوع دیگر را خواند. برای مثال در همان نمرهٔ ۱ نشریه، پس از شرح سفر از زبان لامدن، به سراغ چهر‌ه‌ها می‌رود و در مقالهٔ عمل صحیحه صفحه ۳۳ از قیافه‌شناسی سخن می‌گوید:

«قیافه عبارت است از شناختن عواطف و اخلاق و صفات نفسانیه به‌وسیلهٔ اعتماد به ظواهر و صور جسمانیه. قیافه در نزد عرب بر دو قسم بود؛ اول به‌معنای مذکور، دوم تشخیص انساب و الحاق اولاد مجهول‌النسب به‌ اشخاصی که قیافهٔ گران مشخص دارند. این قسم در نزد اعراب چنان اشتهار و اعتبار داشت که قیافهٔ گران در میان ایشان، بلندترین مقام روحانیت و نفوذ کلیه را حائز بودند.»

در نمره‌های بعدی، شمارهٔ صفحه‌ها از یک شروع نمی‌شود، بلکه از ادامهٔ آخرین صفحه در نمرهٔ قبلی شروع می‌شود و به این ترتیب است که اگرچه ادامهٔ داستان پرسلی لامدن در صفحه ۶۷ نمرهٔ ۲ نشریه آمده، اما در واقع در صفحه‌های آغازین نشریه است. پرسلی وضعیت بهداشتی منطقه را چنین دیده است:

«در جلوی ما کارخانه‌های آهنگری مخصوص برای تعمیر ماشین‌های معدن واقع، و به‌قدر یک ربع نزدیک‌تر دواخانه کمپانی ساخته شده، فوائد این دواخانه خیلی است. چون به‌علت کثافت هوا و عفونت امراض مختلفه (دکتر یانک) که از اطبای حاذق و دکتر مخصوص کمپانی است، به معالجه و مداوای مرض مشغول و در پیشرفت کار این معدن نیز خیلی همراهی و مساعدت کرده است.

وجود این طبیب و چنین دواخانه‌ در این سرزمین خیلی مهم و مفیدِ فایده است. چون‌که در این نواح پشه‌های مضره که باعث تب ونوبه است، خیلی فراوان است، ولی مسلم است در یکی دوسال دیگر به همت اولیاء معدن این اراضی از لوث وجود این حشرات موذیه پاک و پاکیزه خواهد شد.»

چنین صفحه‌آرایی‌ای نشان می‌دهد که هر نمره از نشریه جزئی از کلی جدانشدنی است.

در نمرهٔ ۴ جایی که به صفحهٔ ۱۲۶ رسیده‌ایم، آمیرزا محمود خان از فواید تاریخ می‌گوید: «کسی که به نظر سطحی در تاریخ رجوع می‌کند، حوادث مذکوره را محض نمایشی غریب و عجیب دانسته، گاه محزون و گاه مسرور می‌گردد. ولی شخص فیلسوف که علم به حقایق اشیا و احوال عالم را به‌قدر طاقت در عهدهٔ ادراک و کوشش خود می‌داند، هرگز به این مقدار قناعت نکرده، خاطرش از جستجوی اسباب و فلسفهٔ حوادث فارغ نمی‌ماند. چه، از خود خواهد پرسید که اگر عروض این واقعیات به‌طور ساده و بر طبق اتفاق بوده، چرا پیش از این اسم و اثری از آن در میان این ملت ندیده و نشنیده‌ام؟ ملتی که قرن‌های پی‌درپی اطاعت عبیدانه از سلطان، و پیروی کورکورانه از کشیش می‌نمود، آیا او را چه شده که امروز هر یک را زِ تخت عزت به خاک مذلت می‌کشد. و کلمهٔ حقی از آنان گوش نمی‌دهد تا به باطل چه رسد؟»

از آنجا که این نشریه باید تا به آخر تنوع و رنگارنگ بودنِ خودش را در موضوعاتی که آدم باسواد را به خود جذب می‌کند، حفظ کند، در نمرهٔ ۵ صفحهٔ ۱۹۶ پای بهداشت عمومی‌ دوباره وسط کشیده می‌شود که: «هرگاه خانه و مسکن ما در کوچهٔ تنگ واقع و از نور و هوا محروم باشد، در این صورت هر چند که خوراک به‌قدر کفایت داشته باشیم، باز همه روزه جسم ما زرد و ضعیف می‌گردد.» و خلاصه اینکه حواسمان باشد از آفتاب بی‌بهره نمانیم.

داستان‌های آموزنده‌ای که در این نشریه وجود دارد، بدون ذکر نام نویسنده آمده است و نمی‌توان با قطعیت روشن کرد که این داستان‌ها ساختهٔ ذهن آمیرزا محمود است یا اینکه حکایات مشهوری است که گردآوری شده است. در حکایتی از یک عنکبوت، تصویر زندگی عنکبوتی با جزئیات بسیار و با زاویهٔ دید یک عنکبوت به‌نوعی بیان شده که می‌توان جهان عنکبوتی را مثل ورود به یک فیلم چهاربعدی احساس کرد.

«من اول کسی بودم که این کیسه را پاره نموده، بیرون آمدم. همین‌که نظرم بر این فضای وسیع و موجودات سایر افتاد، متحیر و مبهوت ماندم. چون‌که همه‌چیز را بزرگ‌تر از خود مشاهده نمودم. حتی کوچک‌ترین گیاه صحرا در نظرم درختی عظیم بود.»

و در نمرهٔ ۳ صفحه‌های ۱۱۰ و ۱۱۱ نیز داستان تأمل‌برانگیز گنجشک و عقاب قابلیت بازگویی برای انسان معاصر را نیز دارد، بدون آنکه ذره‌ای از قدرتش در بیان مفاهیم کاسته شده باشد. داستان‌های آفتاب پندهایی دارد که قاجار را درنوردیده و برای گوش‌های امروزی هم شنیدنی است.

گنجشک و عقاب

روزی گنجشکی با خود می‌گفت، «من نمی‌دانم که عقاب‌ها دنبال چه می‌گردند. چرا گربه‌ها را صید نمی‌کنند؟ بهتر این است که برای حل این مسئله نزد عقاب رفته مطلب را سؤال کنم.» و پس از صرف ناشتایی بدان سو پرواز نموده، نزد عقاب رسید و گفت، «من غالب می‌بینم اعلیحضرت و فامیل سلطنتی سر و کارشان با بزغاله‌ها و بره‌ها است، در صورتی‌که این‌ها هیچ اذیتی به کسی ندارند. و از آن‌طرف حیوانی موذی‌تر از گربه نیست؛ همیشه اطراف لانه‌های ما را می‌گردد. بچه‌های ما را می‌خورد، کله‌های ما را می‌کند. ظاهراً هم خودش بد خوراکی نمی‌باشد، برای حمل هم سبک‌تر از بزغاله است و شما هم چنگال‌های خویش را در پشم‌هایش به‌خوبی می‌توانید فرو ببرید، پس علت اینکه گربه را خوراک خود قرار نمی‌دهید چیست؟» عقاب در جواب گفت، «این سؤال شما مطلب صحیحی را شامل است، ولی امروز صبح هم یک کرمی‌ نزد من آمده، شکایت داشت چرا من گنجشک‌ها را خوراک خود قرار نمی‌دهم! و آیا این تکه پوست کرمی‌ نیست که به منقار شما آویزان است؟» گنجشک با کمال خجلت نوک خود را به سینه برده، پاک کرد و گفت، «خیلی میل دارم کرمی‌ را که امروز نزد شما آمده، ملاقات نمایم.» عقاب کرم را امر نموده حاضر گردید، ولی به‌محض اینکه چشم گنجشک به کرم بیچاره افتاد، او را بلعیده، دوباره شروع به مذاکرات ضدگربه نمود.

پی‌نوشت: متن‌های مستخرج از نشریه بدون هیچ‌گونه دست‌کاری بازنوشته شده است، بدین لحاظ تفاوت‌هایی در نحوه و شیوهٔ نگارش وجود دارد.

ارسال دیدگاه