سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا – استفاده‌ نکردن از توصیهٔ افراد متخصص و پیامدهای ناشی از آن

امیرحسین توفیق – ونکوور

محمود با وقت قبلی در دفتر مشاور مهاجرت حاضر شد و داستان خود را بدین ترتیب تعریف کرد:

«اواخر سال ۲۰۱۲ میلادی از طریق یکی از دوستانم با یک وکیل مهاجرت به کانادا آشنا شدم. ایشون مقیم شهر تورنتو بودند و بعد از چندین نوبت مکالمه و مکاتبه و ارسال مدارک مورد نیاز برای مشاوره‌ و ارزیابی من، تشخیص دادند که با توجه به شرایط سنی و شغلی و تحصیلی، بهترین و شاید تنها گزینه، اقدام از طریق برنامهٔ کارآفرینی یکی از استان‌هاست. بعد از اون، با توجه به شناختی که از ایشون به‌دست آورده بودم و اعتماد دوطرفه‌ای که ایجاد شده بود، با ایشون وارد قرارداد شدم و لیست مدارک مورد نیاز رو آماده کردم و تحویل دادم. خیلی سخت بود، حجم بسیار زیادی از مدارک که با توجه به نوع برنامهٔ مهاجرتی تعیین‌شده، زیرمجموعهٔ برنامهٔ بیزینس بود، بیشتر در زمینهٔ امور مالی و دارایی‌های خودم و همسرم بود که آماده‌سازی اون‌ها به‌همراه ترجمه، هزینهٔ بسیار زیادی رو برای من ایجاد کرد. نهایتاً بعد از حدود ۴-۵ ماه، همه آماده شد و برای ایشون پست شد.

ایشون هم هم‌زمان شروع به کار کرده بود و بیزینس پلن خوبی مرتبط با سوابق کاری من آماده کرده بود. واقعیتش هر دو طرف چندین ماه نفس‌گیر داشتیم تا اینکه سرانجام، مدارک به ادارهٔ مهاجرت استان ارسال شد.

انتظار شروع شد، انتظاری که هر فردِ خواهانِ مهاجرت، متوجه می‌شه که چقدر فرسایشیه. حدود سه سال کل پروسه طول کشید، در طول این مدت برای مصاحبه هم دعوت شدم که قبلش وکیلم، خیلی خوب من رو برای انجام اون آماده کرد و در روز مصاحبه، بدون هیچ مشکلی، همه‌چیز به خوبی انجام شد و همون روز مصاحبه، قبولی‌ام همون‌جا اعلام شد. بعد از گرفتن تأییدیه از دولت استان، وکیلم برای گرفتن ویزا اقدام کرد و تقریباً چهار ماه بعد، درخواست ویزای ما مورد تأیید قرار گرفت و خودم، همسرم و دو فرزندم با ویزا وارد کانادا شدیم.

به‌محض ورود، قبل از هر چیز، محلی رو برای اقامت پیدا و اجاره کردیم، بچه‌هام رو در مدرسه ثبت‌نام کردم، همسرم هم از طریق سازمان‌های دولتی و مرتبط با تازه‌مهاجرین، در کلاس‌های آموزش زبان ثبت‌نام کرد و از طریق دوستانی که خیلی سریع پیدا کرده بود، یک کار نیمه‌وقت و خوب پیدا کرد و مشغول شد. همه‌چیز عالی بود، یعنی شاید بهتر از اون نمی‌شد. و من هم طبق اونچه که قانون مشخص کرده بود و قراردادی که با دولت استان امضا کرده بودم، مشغول آماده‌سازی برای ثبت شرکت و تأسیس اون طبق بیزینس پلن شدم.

با وکیل خودم تقریباً دو ماه بعد از ورودم به کانادا ارتباط برقرار کردم تا هم اومدنم رو اعلام کنم و هم تشکری کرده باشم برای زحماتشون. ایشون برای من آرزوی موفقیت کردند و این نکته رو هم تأکید داشتند که صدور مجوز جهت اقدام برای اقامت دائم، منوط به انجام دقیق کار بر اساس بیزینس پلن و قرارداد منعقده بین بنده و دولت استانه و باز هم تأکید داشتند که اگر برای بیزینسم، تأسیس اون یا مواردی که به کمک و مشاوره نیاز داره، از افرادی که متخصص‌اند کمک بگیرم و طبعاً من هم تأیید و مجدداً تشکر کردم.

چند ماهی عجیب گیج می‌زدم. هم از قوانین بی‌اطلاع بودم و هم شرایط کار رو نمی‌دونستم و خب در این مدت، با آدم‌های زیادی هم آشنا شدم و چیزهایی رو مطرح کردم. یکی از دوستان، به من یک گروه فیس‌بوکی رو پیشنهاد داد که می‌تونم اونجا سؤالات خودم رو در هر زمینه‌ای مطرح کنم و هستند افراد زیادی که می‌تونند بهم کمک کنند. من هم در اون گروه عضو شدم و سؤالات خودم را مطرح کردم و از متخصصان کمک و راهنمایی خواستم.

مشکل دقیقاً از همین‌جا شروع شد. متأسفانه، یک‌سری افراد بعد از اون پست به من پیغام خصوصی دادند و گفتند که چرا پول بی‌خود می‌خواهی به مشاور مالی یا بیزینس بدی، کاری که اون‌ها انجام می‌دن، کار شاقی که نیست، همه می‌تونن انجام بدن و… .

واقعیت اینه که منم چون دیدم هزینه‌ها بسیار زیاده و اگر بتونم این بخش رو بدون هزینه انجام بدم، خیلی به من و خانواده‌ام کمک می‌شه، حرفشون رو قبول کردم. اصلاً نفهمیدم که چی شد کلاً منحرف شدم و شروع کردم به استفاده از راهنمایی افرادی که شاید دلسوز بودند، اما هیچ تخصصی نداشتند. همین‌طور پیش رفتم تا بالاخره دو سال من تموم شد و باید گزارش عملکرد خودم رو به دولت استان می‌دادم تا مجوز بگیرم و برای اقامت دائم خودم و خانواده‌ام اقدام کنم.

هفتهٔ پیش، نامه‌ای از دولت استانی دریافت کردم که جز اینکه خودم رو تو شوک فرو برده، باعث شده بچه‌هام که دو سال تو کانادا تحصیل کرده‌اند و عاشق اینجا شده‌اند، فقط دارند گریه می‌کنند. بفرمایید، اینم نامهٔ دریافتی، کل داستانم رو براتون تعریف کردم و عاجزانه درخواست می‌کنم که هر کاری می‌تونید، به‌خاطر بچه‌هام، انجام بدید. حاضرم هر چقدر هم هزینه داشته باشه، پرداخت کنم.»

مشاور مهاجرت، نامه را دید و به‌طور کامل خواند و پس از آن نگاهی به محمود کرد و گفت:

«واقعاً متأسفم. شما کاملاً از بیزینس پلنتون و اونچه درقرارداد بین شما و ادارهٔ مهاجرت استان منعقد شده، منحرف شدید و کاملاً کار دیگه‌ای انجام دادید. یعنی توی این مدت اصلاً به این قضیه توجه نکردید؟ مگه وکیل شما نگفته بود که حتماً از متخصص کار مشورت بگیرید؟ متأسفم به اطلاعتون برسونم که کاری نمی‌شه کرد. ویزای شما یک ماه دیگه تموم می‌شه و قبلش، باید کانادا رو ترک کنید و متأسفانه تمامی هزینه‌هایی هم که تا الان متقبل شدید، هدر رفته. متأسفانه، هستند دوستانی که شاید قصد دلسوزی هم داشته باشند، ولی در تمام امور خودشون رو دانا و متخصص می‌دونن، و باعث می‌شن چنین بلاهایی سر امثال شما بیاد. اگر قبل از گزارش آخرتون به ادارهٔ مهاجرت تشریف آورده بودید، شاید می‌شد کاری کرد، اما الان، متأسفم.»

ارسال دیدگاه