کاریکلماتور (۱۴)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- هر سال پاروبه‌دوش‌ها جار می‌زنند «برف پارو می‌کنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند.

۲- هیچ‌کس از زندگی جان سالم به در نمی‌برد.

۳- چون می‌ترسید رؤیا‌هایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آن‌ها باقی بماند.

۴- می‌خواهد به‌خاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد.

۵- وقتی داشتم از او دور می‌شدم، ابر بالای سرم هم سایه‌اش را از سرم کم کرد.

۶- وقتی پیری می‌آید، آدم دیگر نگران آینده نیست.

۷- آدم جالبی بود، همیشه نیاز آدم‌ها را زودتر از خودشان تشخیص می‌داد.

۸- برای ساکنان کرهٔ زمین، انفجار جمعیت از انفجار اتمی‌ هم خطرناک‌تراست.

۹- اولین بار که کامی‌ کوچولو به دریا رفت، ماهی‌ها یک گوش‌ماهی سفید به او هدیه دادند.

۱۰- کامی‌ کوچولو به دوستش گفت: «بیا وقتی بزرگ شدیم، عروسی کنیم و مغازۀ اسباب‌بازی‌فروشی باز کنیم.»

۱۱- خواب بهترین و شیرین‌ترین نعمت و تنها چارۀ بلاتکلیفی آدم‌هاست.

۱۲- وقتی آفتاب در هوای مه‌آلود از راه می‌رسد، معلوم نیست مِه کجا پنهان می‌شود.

۱۳- دوستم دنبال خرید یک چتول شکلاتی بود که وسطش مشروب دارد.

۱۴- چون به حافظه اعتماد نداشت، می‌خواست کامپیوتری بخرد که حافظه نداشته باشد.

۱۵- مادربزرگ، شب‌ها از جن و پری می‌گفت تا نوه‌اش بخوابد، اما او مرتب از خواب می‌پرید.

۱۶- دنبال پدر و مادری پدرمادردار می‌گشت تا فرزندش را به آن‌ها بسپارد.

۱۷- از ترس اینکه آدم برفی سرما بخورد، شال گردنش را دور گردن او انداخت.

۱۸- جوانه‌ها دهانشان را باز می‌کنند تا بهار را صدا کنند.

۱۹- ماهی سیاه کوچولوی صمد دلش برای دریا تنگ شده بود.

۲۰- جراحی که مادربزرگ را عمل کرد، صورتش را پوشانده بود تا او را نشناسیم.

۲۱- چنان به آینه زُل زد، که نگاهش در آن باقی ماند.

۲۲- خوش به حال شاه‌پرک‌های کانادا که هر سال از ترس زمستان به مکزیک پرواز می‌کنند.

۲۳- واسطه هم واسطه‌های لاس‌وگاس، که برنده‌ها و بازنده‌ها را به بازی می‌گیرند.

۲۴- بالاخره «مشیت الهی» بر این قرار گرفت که دیگر امام زمان ظهور نکند.

۲۵- هیچ آفتابی را سراغ ندارم تا گرمی‌بخش سردیِ رابطۀ انسان‌ها باشد.

ارسال دیدگاه