دغدغه‌هایی در هیاهوی سال نو میلادی و یک اصلاحیه

سیما غفارزاده – ونکوور

در آستانهٔ سالی نو ایستاده‌ایم. اما به‌راستی چه چیز ملاک نوئی‌ست؟ من از سال نو حرف می‌زنم، چون در کانادا زندگی می‌کنم. اگر در ایران بودم، هنوز تا سال نو نزدیک به سه ماه مانده بود و دغدغه‌‌هایم رنگ و بویی کاملاً متفاوت داشت؛ دغدغه‌هایی همچون زلزله‌هایی که این روزها جای جایِ آن سرزمین را می‌لرزاند و خواب آسوده را از چشم مردم ربوده‌ست، دغدغه‌هایی چون آلودگی هوا، دعواهای سیاسی، کلاف ترافیک، غول گرانی، و و و… نه که چون اینجاییم، این‌ها دیگر دغدغه‌های ما به‌حساب نمی‌آیند. چرا، اصلاً همهٔ ما با چمدانی پر از دغدغه و نگرانی به اینجا آمده‌ایم. نگرانی‌ از راه دور، گاه دشوارترست، چرا که پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. اما من و مایی که در همین ونکوور یا شهرهای دیگری از کانادا، آمریکا یا هر نقطهٔ دیگری از این کرهٔ خاکی که تقویم جلالی را به رسمیت نمی‌شناسد زندگی می‌کنیم، باید در این زمان از سال آخرین برگ تقویم دیواری‌مان را نیز بکَنیم و تقویمی نو به‌جایش بیاویزیم. سال‌های بسیاری حوالیِ این زمان از سال، به دوست و همکار کانادایی Happy New Year گفته‌ام و حتی به هم‌وطنم نیز، «سال نو مبارک!»، اما هرگز حسی را که از دوران کودکی به نوروز، لحظهٔ تحویل سال، فضای آکنده از عطر گل‌ها و طبیعتی که به‌معنای واقعی کلمه نو می‌شد داشتم، تجربه نکرده‌ام. هرگز تحویل سالی که جفت شدن عقربه‌های ساعت به وقت محلی در نیمه‌شبی سرد تعیین‌اش می‌کند و صدای باز شدن بطری‌های شامپاین همراهی‌اش، جای خود را به هیجان و تپش‌های قلب همراه با صدای بلند تیک تاک ساعت پیش از صدای توپ در کردن و به‌دنبالش آوای شاد نقاره‌ها، نداد. مهاجرت که می‌کنی اما، حس نوئیِ سال نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر دچار دوپارگی می‌شود. در غربت، دیگر نوروز روزی‌ست مانند بقیهٔ روزهای سال که اگر به آخر هفته نخورده باشد، باید بروی سرِ کار و اگر خواستی، در روزی بی‌ربط – چند روز قبل یا بعد از آن – می‌توانی جشن‌اش بگیری. نه عطر نرگس و سنبلی در کوچه‌ها جاری‌ست و نه مادربزرگی منتظرست به دیدارش بروی. نسل اول مهاجر که باشی، نه این را داری و نه آن؛ با فرهنگ و سنت‌های میزبان غریبه‌ای، و فرهنگ و سنت‌هایت در غربت رنگ می‌بازند. نه زرق و برق این یکی چشمت را می‌گیرد و نه دیگر آن یک را باز می‌شناسی. هیچ‌یک حسی در تو برنمی‌انگیزد و عمیق‌تر که می‌شوی، می‌بینی غر و لُندها در باب مهاجرت و غربت، آن هم از نوع خودخواسته‌اش، شاید بیشتر بهانه‌ای‌ست برای پس زدنِ این و آن سال نو؛ چه غربتی؟ وقتی‌که اغلب مردم سرزمینت به دنبال هجرت‌اند، به همین غربت، تا ابهام را از آیندهٔ خود بزدایند، وقتی پناه‌جویان سوری در هر جای این دنیا و پناه‌جویان روهینگیایی در بنگلادش دنبال مأمنی برای نجات جان خودند، می‌بینی درد بزرگ‌تر از این‌هاست، وقتی حال دنیا خوب نیست، و جنگ و کشتار در آن به امری عادی تبدیل شده است، سال نو و جشن و سرور از معنا تهی می‌شود، از نوع میلادی‌اش یا ایرانی‌اش، در زمستان یا در بهار…

* * * * *

در شمارهٔ گذشته، طی این یادداشت تصمیم دولت جان هورگان برای ادامهٔ ساخت سد سایت سی مورد نقد قرار گرفت. عنوان آن یادداشت «نخستین خلف وعدهٔ جان هورگان» بود و در متن هم اشاره شده بود که هورگان «برخلاف وعدهٔ انتخاباتی خودش» تصمیم به ادامهٔ ساخت سد سایت سی گرفته است.

هرچند صحت بقیهٔ موارد ذکرشده در آن یادداشت کماکان به قوهٔ خود باقی است، لازم می‌بینم که این توضیح را جهتِ پوزش و تصحیح دو موردی که در بالا اشاره شد، برای تنویر افکار عمومی، اضافه کنم. جان هورگان و حزب بی‌سی ان‌دی‌پی علی‌رغم مخالفت‌های پیشین با ساخت سد سایت سی، در پلت‌فرم انتخاباتی‌‌‌شان اشاره‌ای به توقف ساخت این سد نکرده بودند. پس از اعلام نتایج انتخابات، دو حزب دموکرات نوین بی‌سی و حزب سبز بی‌سی با هم توافق‌نامه‌ای امضا کردند که یکی از بندهای آن ارجاع پروندهٔ ساخت سد سایت سی به کمیسیون خدمات رفاهی بریتیش کلمبیا برای بررسی توجیه اقتصادی آن طرح و پیامدهای ساخت آن برای ساکنان استان با توجه به میزان فعلی و چشم‌انداز تولید و مصرف انرژی در استان بود. پس از اعلام نظر کارشناسی این کمیسیون، دو حزب یادشده در تفسیر نتایج اعلام‌شده نظراتی کاملاً متفاوت داشتند. حزب سبز معتقد بود که نتایج اعلام‌شده، به‌وضوح نشانگر آن است که باید برای پیشگیری از زیان بیشتر، جلوی ساخت این سد گرفته شود، ولی جان هورگان، نخست‌وزیر بی‌سی، بر اساس یافته‌های این گزارش دستور به ادامهٔ ساخت این سد داد.

امید است توضیح فوق به روشن‌تر شدن موضوع کمک کرده باشد.

ارسال دیدگاه