کاریکلماتور (۱۳)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- درخیال، محبوبش را در دریا به آغوش گرفت و رقصید، اما آب از آب تکان نخورد.

۲- خاطره‌اش چنان طوفانی بر پا کرد که زمان، رویش را به عقب برگرداند.

۳- زمان با او خوب تا نکرد، او هم افسار اسارتش را پاره کرد.

۴- زمان، مثل خودمان  ذره ذره قد می‌کشد.

۵- خبرنگاری که دنبال اخبار تازه بود، از طریق خبرهای کهنه تعقیب می‌شد.

۶- قطاری که به سفر می‌رفت، سوت‌زنان ازهم‌قطاری‌هایش که در ایستگاه ایستاده بودند، خداحافظی کرد.

۷- خیابان پُردرخت برای دیدن خورشید دلش تنگ می‌شد.

۸- در شهرهای آمریکا، قطار تفنگ‌ها به تماشای قطار جنازه‌های کنارِهم خوابیده‌، ایستاده است.     

۹- خورشید روزها به چراغ‌ها مرخصی می‌دهد تا استراحت کنند.

۱۰- آسمان، از شوق دیدن رنگین‌کمان تا صبح گریه کرد.

۱۱- ناشنواست، اما با قلبش صدای پای محبوبش را می‌شنود.  

۱۲- وقتی به کانادا آمد، اسمش را عوض کرد؛ حالا با خودش احساس غریبگی می‌کند.

۱۳- یادگیری اسامی‌ مهاجران به کار کانادایی‌ها اضافه شده است و علاقه‌شان هم به غذاهای خارجی بیشتر.

۱۴- انگلیسی‌ها هیچ‌وقت از سرسختیِ «مصدق» و «گاندی» تقدیر نکردند.

۱۵- بالاخره شایستگی آن را پیدا کرد که اسمش روی سنگ مرمر حک شود.

۱۶- ای‌کاش اختلافات سیاسی، مثل بستنی، در دهان سیاست‌مداران آب می‌شد.

۱۷- برای آنکه دوستش را مهمان کند، او را اول به Costco می‌برد تا با خوردن نمونه‌های مجانی سیر شود.

۱۸- آدم‌های بیکار اگر صاحب چیزی هم نباشند، مالک «زمان» که هستند.  

۱۹-  آن‌قدر پولدار بود، که هر حرف مفتی را هم می‌خرید.

۲۰- تعارف کردن به‌خاطر این‌ست که نشان دهیم با هم خوب هستیم.

۲۱- آدمی‌ را می‌شناسم که رشتۀ مهربانی و سخاوتش به‌قدری بلند است که ابتدا و انتها ندارد.

۲۲- قبرش را در بالای تپه‌ای خرید که همیشه به اقیانوس دید داشته باشد.

۲۳- نوه‌ام تخم‌مرغی را دوست دارد که داخلش اسباب‌بازی پیدا کند.

۲۴- هیچ آتشی بدون دود نیست، به‌جز آتش جگر.

۲۵- وقتی بابانوئل به خانه‌ها می‌رود، دزدگیر هیچ خانه‌ای آژیر نمی‌کشد.

ارسال دیدگاه