سه شعر از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا

ناگهان، پائیز

امروز صبح، ناگهان

پائیز پشت پنجره‌ام بود

حادثه‌ای خاموش، در شب، گذشته بود

و ما در خانه

هیچ سوک-آوائی برای روز مبادا

ذخیره نداشتیم

اعتراف می‌کنم

من

از انبوه درختان خشک می‌ترسم

و از این‌همه برگ‌های مردهٔ بی‌نام

(ای وای – یک دشت خاوران هم کافی نیست)

* * *

این پائیز چندم است؟

چقدر خواب‌های من، کهنسال است؟

چند زمستان دیگر مانده؟

آه پائیز، همسفر آخرینِ من

چیزی نمانده است، به آخر این راه

آذر هنوز هم

ماه آخر پائیز است.

_____________________________________

مرگ برگ‌ها

در عصر کشدار نیمهٔ پاییز

از پشت پنجره

خیره می‌شوم به آشوب باد و برگ

و مرگ برگ‌ها

که فرو می‌ریزند

یک

به

یک

(اعدامیان بی‌فرجام)

و صبر می‌کنم

تا آخرین نفر،

آخرین برگ

وقت می‌کشم

و

وقت می‌کشدم

و

وقت می‌کشدم.

_____________________________________

اطلسِ گونه‌هایت که نیست

روزهایم آهک است و آهن داغ

(اطلسِ گونه‌هایت که نیست)

در روزهایم سرب مذاب می‌گذرد

جانوری در گلوگاهم آواز می‌خواند

(به آوایی غریب)

«مرگ میزبان من است»

با فاخرترین جامه‌ام به ضیافت می‌روم

از دیبا و عطر گل یاس

زینت کنید حجلهٔ ماتم را

با شقایق و کافور

اطلسِ گونه‌هایت که نیست

روزهایم… خاکسترست و باد

ارسال دیدگاه