دنیای من و آدم کوچولوها – بادکنک بنفش

رژیا پرهام – توزنتو

دخترک مهدکودکم پرسید: «رژیا، ممکنه لطفاً بادکنک بنفش‌رنگم رو باد کنی؟»

نگاهی به بادکنک انداختم، بارها بادش کرده بود و تبدیل به وسیلهٔ بازی شخصی‌اش شده بود.

سعی کردم با بهترین کلمات ممکن توضیح بدهم که برای رعایت بهداشت بهترست بادکنکی نو را انتخاب و باد کنیم. موافق بود. بادکنک‌های بنفش‌رنگ تمام شده بود و دخترک رنگ دیگری نمی‌خواست.

دوباره بادکنکش را به‌سمت من دراز کرد و گفت: «ممکنه همین رو باد کنی؟ لطفاً، لطفاً…»

داشتم ازش عذرخواهی می‌کردم که با عصبانیت شروع به دادزدن کرد و گفت: «رژیا، رفتارت بی‌ادبانه است و من از دست تو عصبانی‌ام. اصلاً دوستت ندارم و نمی‌خوام با من صحبت کنی!»

شوکه بودم. دومین باری بود که طی چند ماه اخیر چنین رفتاری از او می‌دیدم. دفعهٔ قبل مخاطب خواهر بزرگ‌ترش بود که با هم مسئله را حل کرده بودند.

چند ثانیه نگاهش کردم. داد و بیدادش که تمام شد، از او خواستم روی صندلی‌اش بنشیند، به رفتارش فکر کند و هر وقت آماده بود به من اطلاع بدهد تا صحبت کنیم.

صحبت کردیم و گفت بابت رفتارش متأسف است. گفتم بهترست از این به بعد وقتی از مسئله‌ای ناراحت است، نفس عمیقی بکشد و بعد محاسبه کند آیا فاصلهٔ ما آن‌قدر زیاد است که نیازی به بلندکردن صدا باشد؟ و فکر کند آیا هیچ مسئله‌ای آن‌قدر مهم است که احساسات دیگری را بابتش آزرده کنیم؟ 

چند ساعت بعد که مادرش آمد، در این مورد صحبت کردیم. گفت متأسفانه دلیل رفتار نادرست دخترک رفتار اشتباه خود اوست که بابت مسئله‌ای کنترلش را از دست داده و دقیقاً به‌همین روش برخورد کرده، آن هم زمانی که دخترک گوشه‌ای مشغول بازی بوده است و شاهد رفتار نادرست او. می‌گفت این مسئله به چند ماه قبل برمی‌گردد. گفت دارد تلاشش را می‌کند که آثار رفتار اشتباه چندثانیه‌ای‌‌اش را از بین ببرد؛ رفتاری اشتباه که احتمالاً ماه‌ها طول می‌کشد تا جبران بشود.

حین صحبت او به اثر چشمگیر عمل و تأثیر کمترِ حرف فکر کردم و اینکه چقدر واقع‌بینی، راست‌گویی و تلاشش قابل احترام است.

ارسال دیدگاه