کاریکلماتور (۷)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- من و زن‌برادر شوهرم در زندگی دو خانواده، همیشه جاری هستیم.

۲- با تغییر فصل‌ها ما پیر می‌شویم.

۳- درختی روی شاخه‌اش این نوشته را آویزان کرد: «اگر به سراغ من می‌آیید، تبر نیاورید.»

۴- مصاحبۀ گورکن با پنجاه مرده منتشر شد.

۵- سرش را از ته تراشید و روسری را کنار گذاشت تا سرش هوایی بخورد.

۶- پس ازشستشوی مغزی، کله پایش کردند تا درهمکاری کردن سر از پا نشناسد.

۷- با یک بیلچه تمام علائق به وطنش را شخم زد و از ریشه درآورد.

۸- در مسابقۀ خال‌کوبی، پرنده‌ها از اینکه مدال طلا نصیب پلنگ شد، با اعتراض از سرزمین وحش فرار کردند.

۹- ترانۀ سکوت تنها ترانه‌ای است که آدم ناشنوا به آن گوش می‌دهد.

۱۰- سیل هیوستون نشان داد که چطورآسمان می‌تواند داغ دل کویر را تازه کند.

۱۱- دختر قالیباف با گره‌زدن‌های کور، گره‌های کور زندگی را برای خود و خانواده اش باز می‌کرد.

۱۲- در گورستان، خداحافظی شکل واقعی خود را پیدا می‌کند.

۱۳- هیچ مسافری را مثل مارکوپولو نمی‌شناسم که همچون رودخانه، در سفر باشد.

۱۴- آدم‌های آویزان از شاخه‌های درختِ زندگی را هم باید سمپاشی کرد.

۱۵- فواره دوست دارد خودش را تکرار کند.

۱۶- بی‌خانمانی را دیدم که در شب‌های زمستان به دست و پا و صورتش ضدیخ می‌مالید.

۱۷- رنگین کمان، با سفرۀ رنگارنگ خود آسمان خشمگین را به آرامش دعوت کرد.

۱۸- پرنده با نغمه‌سرایی حواس گربۀ کنار حوض را پرت می‌کرد.

۱۹- پرندۀ غمگین در قفس، آوازش را در همبستگی با زندانیان سیاسی پرواز می‌داد.

۲۰- دو ریل راه‌آهن تا سرمنزل مقصود در کنار هم ماندند.

۲۱- گربه در قفس واژگون‌شده دنبال رد پای پرنده می‌گشت.

۲۲- خوابم را به‌خاطر سقوط باران در ناودان قربانی کردم.

۲۳- پروانه به دوستش می‌گفت: «از شمع خاموش دلخورم، چون بی‌بخار است.»

۲۴- برای اینکه مهتاب خودش را روی تختخوابم بیاندازد، پرده را کنار زدم و تا صبح او را در آغوش گرفتم.

۲۵- به‌هنگام جدایی، خداحافظی برایمان دست تکان می‌داد.کاریکلماتورهایی از داود مرزآرا
#کاریکلماتور #ادبیات #رسانهٔ_همیاری #رسانه_همیاری

ارسال دیدگاه