کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – زبانی به نام «بوق»

مژده مواجی – آلمان

تهران شهری‌ست که خواب ندارد. در هر ساعتی از شبانه‌روز شلوغی خاص خود را دارد. شهری پیچیده که گنجایش کمِ خیابان‌ها به ترافیک و «بوق» دامن زده است. تهران بدون صدای همهمه و «بوق» خودروها غیرقابل‌تصور است. بوق، که به‌نحوی گوشه‌ای از فرهنگ رانندگی است، هر نوعش مفهومی خاص دارد:

– سلام

– خداحافظ

– راه باز کن

– بزن کنار

– کجا می‌ری؟ (تاکسی)

– بجنب

– دارم میام

– فحش (بوق ممتد)

به‌دور از بوق و هیاهوی شهر تهران، در پارک جنگلی چیتگر مهمان دیزی‌خوری جمعی باصفا و صمیمی از آذربایجانی‌ها شدیم. در حالی‌که دیزی در دیگی بر روی آتش قل‌قل می‌کرد، خانمی خوش‌صدا سر به آواز دادنِ «رگ خواب» کرد:

آهای خبردار

مستی یا هشیار

خوابی یا بیدار

با گذشت پاسی از روز، دیگ دیزی جایگزین دیگ آش دوغ شد. ملاغه در دیگ می‌چرخید و می‌چرخید. نوای آواز خانم خوش‌صدا نیز همراه با تابش نور از لابه‌لای درختان عبور می‌کرد و اوج می‌گرفت:

ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار برآشیانم کن نظر

اگر تنها «بخشی» از طنین صدای دلنشین زنانه‌اش و آرامش طبیعت نیز جایگزین صدای بوق و تلاطم شهر می‌شد، غوغا می‌کرد!

ارسال دیدگاه