دنیای من و آدم کوچولوها – تصمیم‌گیری مهم

رژیا پرهام – ادمونتون

پسرک را از شروع مدارس ندیده بودم. طی چند ماه گذشته کلی بزرگ شده بود. چند ثانیه‌ای زمان برد تا نگاه آشنایش برگردد و شروع به صحبت کند… حرف‌هایش که تمام شد، پرسیدم: «مدرسه چطوره؟ خوش می‌گذره؟» با لحنی جدی جواب داد، مدرسه رفتن طاقت‌فرساترین کاری‌ست که تا آن لحظه در زندگی‌اش انجام داده است و تعریف کرد که زنگ تفریح تنها چیز خوبی‌ست که چند باری توی روز اتفاق می‌افتد! گفت تصمیم گرفته که دیگر مدرسه را ادامه ندهد و برود توی یک آتش‌نشانی و از آن‌ها بخواهد که به او یاد بدهند چطور باید آتش‌نشان بشود. گفت پدرش به قولش عمل کرده و یک روز همراهش به مرکز آتش‌نشانی رفته و داخل ماشین آتش‌نشانی را دیده‌اند که خیلی هم باصفا بوده است! گفت: « تنها یه مشکل بزرگ هست، اون هم اینکه آقای آتش‌نشان گفته باید برای خوندن برگه‌ها سواد داشته باشم! به‌همین دلیل، قراره درسم رو خوب بخونم و خواندن و نوشتن رو یاد بگیرم و بعد برای ادامهٔ مدرسه رفتن یا نرفتن تصمیم نهایی‌ام رو بگیرم…» مادرش گفت پسرش خیلی خوش‌شانس است که تا کلاس سوم و چهارم برای این تصمیم‌گیری مهم زمان دارد و خوشحال است که پسرک هیچ اجباری برای انجام هیچ کاری ندارد و همه کارهایش بنا به انتخاب خودش‌اند. و پسرک با جدیت تأیید کرد!

ارسال دیدگاه