به وقت کابوس – شعری از فرزانه بابایی

فرزانه بابایی – ایران

از پریشانی روزهای بی‌من حرف می‌زنم

از سایه‌هایی که مدام در تنم راه می‌روند

اما تشییع جنازه‌ام را

به وقت بهتری موکول کرده‌اند

من مرده‌ام و این تب لعنتی

نشانهٔ هیچ‌چیزی نیست

برای دفع بلا

سکه‌های طلا روی چادر سفیدم بریزید

آن‌وقت من

از آن سمت زندگی

که کوه، معنی کوه

دشت، معنی آهو

و خندهٔ پیراهن تن زن است

برایتان شعر می‌گویم!

ارسال دیدگاه