کاریکلماتور (۳)

داود مرزآرا – ونکوور

۱– پس‌گردنی بهترین درمان گیجی است.

۲- چوب پنبه با بالا پریدن‌اش از سر بطری شامپاین، آغاز شادی را اعلام کرد.

۳- چراغ راهنمائی از فرط خجالت چند بار قرمز شد.

۴- هوای ونکور مثل ترجیع‌بندی تکراری یک روز در میان بارانی است.

۵- زباله‌ها رقص‌کنان در جوی آب دور هم جمع شدند و آب به‌عنوان اعتراض از رفتن باز ایستاد.

۶- در کشور گل و بلبل، موش‌ها پنیر می‌فروشند، گربه‌ها ماهی و جوجه‌تیغی‌ها بادکنک.

۷- چهره‌اش در قاب عکس، پدرسالاری را تداعی می‌کرد.

۸- تاریکی، همین که نور را می‌بیند، فرار می‌کند.

۹- خُرخُر حاضران در جلسه نمی‌گذاشت صدای سخنران شنیده شود.

۱۰- آدم بدشانس به ستون مقوایی تکیه داده بود.

۱۱- بر سرسفره‌اش همه‌چیز بود، حتی سکوت، فقط جای عشق خالی بود.  

۱۲- به قدری به ارزش خواب فکر می‌کرد که دچار بی‌خوابی می‌شد.

۱۳- مادر مهدی نفرینش کرد و گفت «ایشالا به تیرغیب دچار بشی» و او هم شد.

۱۴- خاکی حاصلخیز است که در هر جایش امامزاده‌ای سبز شود.

۱۵- وقتی نامهٔ معشوقش را دریافت کرد، از فرط خوشحالی شاخه گلی در صندوق پست گذاشت.

۱۶- درختی که برگ‌هایش می‌ریخت، از فکرعریان شدن به خود می لرزید.

۱۷- با شکوفه کردن درخت‌ها، کارت «تولدت مبارک» را به شاخه‌ها می‌آویزم.

۱۸- داعشی‌ها دنبال خدا می‌گردند تا او را هم بکشند.

۱۹- عزرائیل به‌خاطر وفور همکاران جدید تقاضای بازنشستگی کرد.

۲۰- مداد به‌خاطر مدادتراش به خودکار پناه برد.

۲۱- به آزادیِ باد رشک می‌برم.

۲۲- بیشتر دوست داشت حقیقت عریان شود.  

۲۳- قطرهٔ بارانِ بدشانس در مرداب می‌افتد.  

۲۴- باد دربه‌در و سرگردان وقتی از در‌به‌دری خسته می‌شود، به دور خود می‌چرخد.

۲۵- کلید و قفل توانستند با هم کنار بیایند و درِ خانه را از بسته بودن نجات دادند.

ارسال دیدگاه