کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – از نوعِ آلمانی‌اش

مژده مواجی – آلمان

همیشه کنار دریاچه مردی را می‌بینم؛ مردی دوچرخه‌سوار. کلاه ایمنی به سر دارد، با بدنی ورزیده. دور دریاچه تند و تند می‌چرخد. بی‌وقفه و بدون خستگی دوچرخه می‌راند. با خودش بدون صدا، باهیجان حرف می‌زند و فریاد می‌کشد. مشت‌هایش را با خشم در هوا گره می‌کند. بی‌توجه به محیط اطرافش، مستقیم به جلو نگاه می‌کند. آن‌چنان خشمگین است که احساس می‌کنم این دوچرخه‌سواری مداوم و تند، همراه با فریاد بی‌صدا برای فروکش‌کردن خشم و فشاردرونی‌اش است.

امروز برای اولین بار دیدم بعد از دوچرخه‌سواری مداوم دور دریاچه، آرام به ساعتش نگاه می‌کند. با تمام روان‌پریشی‌اش زمان را تحت کنترل داشت. این رفتارش آلمانی بود. روان‌پریشی آلمانی!

ارسال دیدگاه