یادداشت سردبیر – پلاسکو نه، سقفِ آسمان بود که ریخت…

سیما غفارزاده

پلاسکو! نامی که طیِ هفتهٔ گذشته، آهنگش هزاران بار در گوشمان نواخته شد. نامی که برای بیشترِ ما، دنیایی از خاطره‌های دور و نزدیک در خود داشت. نامی که عنوانِ اولین ساختمان بلند و مدرن خاورمیانه را با خود یدک می‌کشید. ساختمانی که سازه‌اش تمام‌فولادی بود و نمای بیرونی‌اش نیز کلاف‌کشی‌شده، تا عمر مفیدش ۲۰۰ سال تخمین زده بشود، صبح روز پنجشنبهٔ هفتهٔ گذشته پس از ۵۴ سال و سه ساعت و نیم تحمل آتش، به‌تمامی فروریخت… چونان که قلب میلیون‌ها ایرانی و چونان که قامت آتش‌نشان‌ها؛ آتش‌نشان‌هایی که بیرون از ساختمان زانوانشان خمیده شد از آوارِ درد و دیگر توانِ نگاه‌کردن به چشم‌ مادران رفقای خود را نداشتند. این ساختمانِ پلاسکو نبود، بلکه سقفِ آسمان بود که یکباره ریخت. برای ما سقف آسمان بود، چرا که نردبان‌ آتش‌نشان‌هایمان قد نداد تا به شعله‌ها برسند و آتش را مهار کنند و همه، به‌زمین‌آمدنِ آسمان را به چشمِ خود دیدند…

یادداشت سردبیر - پلاسکو نه، سقفِ آسمان بود که ریخت… - سیما غفارزاده

حدود یک هفته از این فاجعه گذشته است، و تازه بیل‌های مکانیکی به فلز مذاب و آتشی که قصد خاموش‌شدن ندارد، دست یافته‌اند. عظمت این فاجعه، در این سرِ دنیا هم که باشی، منهدم‌کننده است. این روزها اخبار ضد و نقیض، شایعات و حرف و حدیث‌های فراوانی در رسانه‌ها و دنیای مجازی می‌چرخد و طبعاً در این یادداشت کوتاه، قصد تجزیه‌وتحلیل سیاسی و فرهنگی و غیره و ذلک در این‌باره نیست که نه فرصتش هست، و نه من اطلاعات کافی برای چنان کاری دارم. اما نمی‌شود از کنار این فاجعه گذشت و حرفش را هم نزد، نمی‌شود چشم‌ها را بست و برگشت به چهارشنبه ۲۹ دی ماه و آنجا زمان را متوقف کرد. نمی‌شود به «اگر»ها دل خوش کرد و رؤیا بافت. اتفاقی «بازگشت‌ناپذیر» افتاده است و نمی‌توان آن ساختمان ۱۷ طبقه را با چند دستور undo، به‌جای اولش بازگرداند و آن بیست سی آتش‌نشان را از درونش بیرون کشید… همیشه همین است؛ غفلت از مراقبت، بهای سنگینی دارد. وقتی هست، نمی‌بینیم‌اش. تا هست، نادیده‌اش می‌گیریم و تا آخرین نفس بر گرده‌اش سوار می‌شویم و کام می‌گیریم. وقتی بُرید و منهدم شد، وقتی نیست شد، تازه می‌بینیم‌اش. پلاسکو فروریخت تا دیده شود. در فرهنگِ سرزمین من تا بوده، چنین بوده است. هست را نمی‌بینیم و نیست را می‌بینیم و حسرتش را می‌خوریم.

ارسال دیدگاه