کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – طنین فریاد از کوچه‌های بوشهر تا کلیسایی ارتدوکس در هانوفر

مژده مواجی – آلمان

پدر و مادرم می‌گفتند: «دنیا دیدن، بهْ از خوردن است.» هنگامی‌ که پانایوتا، دوست یونانی‌ام، به‌عنوان خاله‌خواندهٔ پسربچه‌ای دوساله از بستگانش، مرا برای مراسم غسل تعمید دعوت کرد، از دعوتش استقبال کردم. «دنیا دیدن، بهْ از خوردن است!» غسل تعمید در کلیسایی ارتدوکس در هانوفر. اسفند ماه بود. زمستان کوله‌بارش  را می‌بست و لنگان‌لنگان راهیِ رفتن بود.

کلیسای ارتدوکس‌ها پنجره‌های ارسی زیبایی داشت که شیشه‌های رنگی‌اش نوری خیره‌کننده به فضا می‌بخشید. بازی نور بود و رنگ. رنگ‌های لاجوردی، سبز، قرمز،… که با بوی عود در هم می‌آمیختند.
مهمان‌ها با لباس‌های شیک روی صندلی‌های چوبی قهوه‌ای‌رنگ کلیسا نشسته بودند. من کنار مادر و پدر پانایوتا نشستم. پدرش، پیرمردی زحمت‌کش بوده است و سهیم در سازندگیِ آلمانِ دههٔ شصت میلادی. نمی‌دانم چرا مادرش هر بار که مرا می‌بیند، به بغل می‌گیرد، اشک در چشم‌هایش جمع می‌شود و صدایش می‌لرزد. من هم سریع طنزی می‌گویم که حالتش عوض شود؛ حالت غمگینش…  

کشیش ارتدوکس شروع به وعظ کرد. مادر و پدر پسرک، با پسرشان که بدن لختش را در حوله‌ای سفید پوشانده بودند، به کنار تشتی بزرگ و طلایی‌رنگ آمدند که پر از آب بود. پسرک ناآرام بود. کشیش بچه را گرفت و حوله را برداشت. بچه جیغ کشید. کشیش همچنان وعظ می‌کرد. دستی به سر پسرک کشید و در آب فرو بردش. یک آن سکوت. بیرون کشیدش. پسرک نفسش را جمع کرد و فریاد کشید. کشیش بی‌وقفه وعظ می‌کرد. نفس من هم در سینه حبس شده بود. بار دوم پسرک در آب فرو برده شد. با بیرون آمدنش فریادی بلندتر کشید و بار سوم…  پژواک فریادش در تمام کلیسا پیچید، شبیه پسر کوچک همسایه‌مان در بوشهر، که در مراسم ختنه‌سوران فریادی از ته دل کشید؛ فریادی که در کوچه طنین برداشت…  

پخش شیرینی بعد از پایان وعظ بود. پسرک هنوز ناآرامی‌ می‌کرد.

از کلیسا به محلی برای جشن، پایکوبی و شام رفتیم. شامی‌ یونانی، شامی‌ مدیترانه‌ای شامل غذاهای دریایی، زیتون و پنیر فتا… با انواع و اقسام نوشیدنی‌ها در انتظارمان بود.

بعد از شام، گروه موزیک یونانی نیز شروع به نواختن کرد. همه با هم بلند شدند. دست در دست هم و با حرکت موزون پا‌ها شروع به رقصیدن کردند. پاهای من هم با آن‌ها کشیده می‌شد. طنین شادی و همخوانی بود که در فضا می‌پیچید.  

پسرک در سالن می‌دوید و بازی می‌کرد.

ارسال دیدگاه