چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان – تورنتو

(۱)

حكايت ديگرى است

در شب روبه‌زوالِ عمر

به آئينهٔ چشمانت، مهمان‌شدن

شكفتن لبخندى گنگ، از خوابى ديگر

هراس دست و تن، از ديدارى به‌هنگام

نياز شنيدن آن جادوى كلام:

دوستت دارم…

* *‌ * * * * ‌* *

(۲)

حتى، اگر نگويى دوستت دارم

عشق را، سال‌هاست

در فوارهٔ خندهٔ بهارى‌ات، خوانده‌ام

پيش از آنكه به خواب ستاره روم

تن‌ات را

به ميهمانى نگاهــم بسپار

* *‌ * * * * ‌* *

(۳)

قصدم از ديدار گاه‌گاه تو

آزار تو نبود

مى‌خواستم

به نداشتنِ سهمى در زندگى‌ات

عادت كنم

* *‌ * * * * ‌* *

(۴)

ديدار ديروزت را

به امروز دوختم

تا شعرى شكوفا شود

براى فردايى

با خيال حضور بهارانه‌ات

دلــدار گم‌شده در غبار فراموشى

* *‌ * * * * ‌* *

(۵)

هرگز نيامد

هرگز نگفت آن آشناى دور

در كوچه‌هاى كودكى

بيتاب ديدار است

هرگز نيامد

هرگز هوايش را

در خشت‌خشت خانه‌ها پيدا نكردم

هرگز صداى خنده‌اش را

نشنيدم از آن سوى ديوار

ديگر نگو هرگز نمی‌آید

او هرگز نيامد…

 

ارسال دیدگاه