دنیای من و آدم کوچولوها – مدیریت پول آدم کوچولوها

رژیا پرهام

دخترک پنج‌سالهٔ مهدکودکم اصرار داشت که بانکِ پدر و مادرش بانک خوبی نیست و به آن‌ها پول کمی می‌دهد. او مطمئن بود عوض‌کردن بانک انتخاب خوبی است چون در آن‌صورت پدر و مادرش به اندازهٔ کافی برای تفریحات بهتر و بیشتر پول خواهند داشت. توضیح دادم که پدر و مادرت کار می‌کنند، حقوق می‌گیرند و بانک رابطی است بین آن‌ها و محل کارشان. اول باور نکرد و دلیل آورد که پدر و مادرش به این دلیل کار می‌کنند که با همکارانشان دوست‌اند و همهٔ آدم بزرگ‌ها باید کار کنند. سعی کردم به روش بهتری توضیح بدهم، توضیحاتی که به‌ظاهر کمی قانعش کرد، ولی همچنان تغییر کامل باورش راحت نبود.

بعدازظهر آن‌روز موضوع را با مادرش در میان گذاشتم. تعریف کرد که این اتفاق به‌صورت دیگری در سن شش‌سالگی فرزند دیگرشان هم رخ داده است. می‌گفت: «پسرم همیشه اسباب‌بازی‌هایی بیش‌ازحد نیازش می‌خواست. توضیح‌دادن کاری از پیش نبرد و نهایتاً من و همسرم تصمیم گرفتیم او رو در جریان هزینه‌های ماهیانه بذاریم، به‌همین دلیل آخر ماه پسرک رو به بانک بردیم و جلوی او از صندوق‌دار خواستیم که چک‌های حقوقمون رو نقد کنه و به‌جای اینکه به حساب بریزه، به‌صورت پول نقد به خود ما بده. پول‌به‌دست دور میز بانک نشستیم، مبلغی برای قسط خانه، ماشین و هزینه‌هایی که مستقیم از بانک برداشت می‌شد، جدا کردیم و به صندوق‌دار برگردوندیم و گفتیم که تصمیم داریم این مبلغ رو بابت قسط خونه و ماشین و برق و… به حساب بذاریم، باقی پول رو به خونه بردیم، چند پاکت نامه برداشتیم و پشت هر کدوم یکی دو واژه نوشتیم. یکی هزینهٔ خورد و خوراک، دیگری پول گاز و آب و فاضلاب، یکی تلفن و اینترنت و موبایل، دیگری هزینهٔ بیمهٔ ماشین و خونه، یکی دیگه پس‌انداز و… و نهایتاً روی آخرین پاکت نوشتیم هزینه‌های شخصی پسرک، که شامل اسباب‌بازی، لباس و برنامه‌های تفریحی یه ماه او بود. مبالغ مورد نیاز رو توی پاکت‌ها گذاشتیم، پاکت پسرک رو دستش دادیم و به او گفتیم بهتره خودش مسئول هزینه‌های شخصی‌اش باشه، چرا که مدیریت پولش از وظایف اون ماهشه. همون‌طور که حدس می‌زدیم، ده روز از ماه نگذشته بود که همهٔ پول‌هاش تموم شد. چون پولی نمونده بود، برنامهٔ اردویی رو از دست داد، مجبور شد برای کادوی تولد صمیمی‌ترین دوستش یه نقاشی بکشه و هدیه بده و پولی برای تماشای فیلم موردعلاقه‌اش که تازه اکران شده بود، نداشت. چند ماهی به همین منوال گذشت و پسرک کم‌کم یاد گرفت که باید برای پولش برنامه‌ریزی درستی داشته باشه، جالب بود که بعد از گذشت چند ماه نه تنها پول کم نمی‌آورد، که مبلغی هم توی قلک کوچولوش می‌انداخت.»

گفتم: «چه عالی.» لبخندی زد و گفت: «تجربهٔ خوبی بود و آموزش مناسبی برای پسرک و نه برای من، چرا که من هیچ‌وقت هزینه‌کردن با پول نقد را یاد نگرفتم و معتقدم خریدکردن با کارت اعتباری به‌مراتب راحت‌تر و بی‌دغدغه‌تره.»

لبخند زدم و گفتم: «همین‌طوره، و امیدوارم آموزش‌دادن دخترک زمان کمتری ببره.» خندید و گفت: «امیدوارم.»

ارسال دیدگاه