راه‌حل آدم کوچولوها برای مشکلات آدم بزرگ‌ها

رژیا پرهام – ادمونتون

امروز بعدازظهر مادر یکی از بچه‌های مهدکودک تماس گرفت و عذرخواهی کرد که دیرتر از معمول دنبال دخترش خواهد آمد. از آنجایی که خانم منظمی‌ است، امیدوار بودم اتفاق بدی نیافتاده باشد. وقتی رسید، چهره‌اش گرفته بود، سلامی کرد و قبل از اینکه حرف دیگری بزند بغضش ترکید و زد زیر گریه. من و دخترک چهارساله‌اش که اصلاً منتظر چنین برخوردی نبودیم، زل زدیم به ایشان. همان‌طور که من فکر می‌کردم بهترین انتخاب چیست، دخترک جلو رفت، مادرش را توی آغوش گرفت و با تعجب و ناراحتی پرسید: «مامی چرا گریه می‌کنی؟»

مادرش وسط گریه توضیح داد که روزِ کاری سختی داشته است و کارهاش اصلاً خوب پیش نرفته‌اند.

دخترک دوباره پرسید: «چرا مامی؟»

مادرش توضیح داد: «بابت حجم زیاد کارها و اتفاقاتی که قابل پیش‌بینی نیستند.»

دخترک با ناراحتی گفت: «ولی من نمی‌خوام گریه کنی.»

مادرش همان‌طور که اشک‌هاش را پاک می‌کرد گفت: «می‌دونم و بابتش ممنونم، ولی خوبه که بدونی بچه‌ها و آدم بزرگ‌ها احساسات مختلفی دارند که گریه‌کردن و خندیدن هم بخشی از اون‌هاست. مثل من که الان ناراحتم و کمی زمان می‌بره تا با مشکلاتم کنار بیام. مشکلاتی مثل همون‌هایی که تو داری؛ ناراحتت می‌کنند و بعد از مدتی دوباره خوشحالی و سرحال.»

دخترک که بادقت گوش می‌داد، با لحنی که نشان می‌داد به‌نوعی متوجه موضوع شده است، گفت: «مامی، حدس می‌زنم احساست جریحه‌دار شده باشه.»

با شنیدن این حرف دوباره اشک مادرش سرازیر شد، این‌بار فقط با تکان‌دادن سر تأئید و اضافه کرد: «ولی حالا که با تو حرف می‌زنم، بهترم و خیلی خوشحالم که تو انقدر خوبی. و امیدوارم درک کنی که آدم بزرگ‌ها هم مثل آدم کوچولوها حق دارند که گه‌گاه احساسات واقعی‌شون رو به کسانی که اون‌ها رو دوست دارند، نشون بدن.»

دخترک دو دستش را دور گردن مادرش انداخت و گفت: «مامی، امشب می‌تونی پتوی منو بغل کنی و بخوابی؛ حتماً پتوی من خوشحالت می‌کنه.»

مادر تشکر کرد و با مهربانی دخترکش را بوسید.

ارسال دیدگاه