ادبیاتِ مهجورِ مهاجرت – نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدان‌ها»

نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدان‌ها»

نوشتهٔ: مژگان قاضی‌راد؛ نشر اچ‌انداس مدیا، لندن ۱۳۹۴

رحمان چوپانی – ایران

پیش از این در دفاع از کتاب و کتاب‌خوانی گفته بودم که نبودِ نقد در جامعهٔ ما یکی از چند دلیل بی‌رغبتی به کتاب و کتاب‌خوانی است. کمبود و نبودِ نقد این آسیب را در پی دارد که خواننده از بهره‌ای که کتاب و کتاب‌خوانی به او می‌رساند، آگاه نیست و پاسخی درخور و زبان‌شمول به این پرسش ساده که «خواندن داستان و رمان چه سودی دارد؟» نمی‌دهد یا نمی‌تواند بدهد. به‌ویژه که امروز فضای مجازی آن‌چنان سرگرمی‌آفرین و سرگرم‌کننده است که دیگر نیازی به کتاب و کتاب‌خوانی نیست.

این تکمله را هم بر آن دفاعیه بیافزایم که «ادبیات مهاجرت» نیز از جمله قربانیان همین پریشانی و ناخوش‌احوالی فرهنگی – فقر نقد – است. «ادبیات مهاجرت» را محمد شریفی در «فرهنگ ادبیات فارسی» این‌گونه به ما معرفی می‌کند: «ادبیات مهاجرت: اصطلاحی است که اخیراً برای اشاره به آثار خلاقهٔ ادبی‌ای اعم از شعر و داستان و نمایشنامه به‌کار می‌رود که در خارج از مرزهای ایران توسط ایرانیانی که عمدتاً پس از انقلاب اسلامی‌ از کشور مهاجرت کرده‌اند، پدید آمده است.» با اجازه از محضر دوست فرهیخته و دانشمندم جناب شریفی ناگزیرم نکته‌ای بر تعریف او از ادبیات مهاجرت بیافزایم و آن نکته این است که دامنهٔ ادبیات مهاجرت تا به داخل مرزهای کشور هم گسترده شده، یعنی آثار خلاقه‌ای که توسط نویسندگان و شاعران در داخل مرزهای کشور نوشته می‌شود اما بنا بر دلایلی از جمله «ممیزی» امکان انتشارش در داخل فراهم نیست و نویسنده یا شاعر به‌ناچار در آن‌سوی مرزهای وطنش آن‌را انتشار می‌دهد. در هر دو صورت، یعنی ادبیات مهاجرت چه از نوع بیرون‌نوشت باشد و چه از نوع درون‌نوشت (داخل یا خارج از کشور)؛ با نارسایی‌ها و مشکلاتی پس از انتشار روبه‌روست که شاید دردآورترین آن این است که نویسندگان و ادبیات‌خوانان داخل کشور «ادبیات مهاجرت» را پی نمی‌گیرند و نه تنها پی‌نمی‌گیرند و نمی‌خوانند بلکه تلویحاً آثار منتشرشده در آن‌سوی مرز را از کیفیتی به مراتب پایین‌تر از آثار ادبی داخل کشور می‌دانند. و لابد این گفته از شاملوی شاعر را هم گواهی بر راستی‌اندیشی خود می‌دانند که «نویسنده باید در مرکز زبان باشد.» غافل از آن‌که «بوف کورِ» هدایت یکی از مشهورترین و ستایش‌شده‌ترین رمان‌های – یا داستان‌های بلند – فارسی است که اولین بار سال ۱۳۲۰ در هند منتشر شد. پس «بوف کور» را هم باید در جرگهٔ ادبیات مهاجرت به‌حساب آورد.

ادبیاتِ مهجورِ مهاجرت - نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدان‌ها»

اکنون و با مقدمه‌ای که آوردم به سراغ بازخوانی داستان «در خلوت چمدان‌ها» نوشتهٔ «مژگان قاضی‌راد» می‌روم. او سال‌هاست در آمریکا زندگی می‌کند و ناگزیر به همین گناه از جمله نویسندگان ادبیات مهاجرت به‌شمار می‌آید. «در خلوت چمدان‌ها» سومین مجموعه داستانِ قاضی‌راد است که نشر اچ‌انداس مدیا آن را سال ۱۳۹۴ خورشیدی در لندن منتشر کرد. این مجموعه شش داستان بلند را به نام‌های «بر زخم‌های مسیح»، «مرثیه‌های شب آبی»، «چارضرب»، «شکرگز»، «بوی شکوفه‌های بهی» و «در خلوت چمدان‌ها» – داستانی که نام خود را به مجموعه داستان داده است – در بر می‌گیرد.

روایتِ «در خلوت چمدان‌ها» به شیوهٔ «داستان در داستان» یا همان قصه‌گویی شهرزادگونه به پیش می‌رود. بیشترین حجم داستان روایت دلدادگی‌های «علی و زیبا» و «رعنا و راوی» است. زندگیِ دلدادگان اول، نیم قرن پیش از زمان روایت داستان است. و دلدادگان دوم در همان دوره‌ای که داستان روایت می‌شود زندگی می‌کنند و فرجام هر دو دلدادگی ناکامی‌ است.

بر اثر ویران‌شدنِ آشپزخانهٔ بیمارستان «عطار» شهر نیشابور، پنج چمدان کهنه و قدیمی‌ در آب انباری که زیر آشپزخانه بوده کشف می‌شود. قدمت پنجاه سالهٔ چمدان‌ها پای ادارهٔ میراث فرهنگی را به داستان باز می‌کند. «رعنا» کارشناس ادارهٔ میراث فرهنگی به بیمارستان می‌رود و به تحقیق در مورد چمدان‌ها مشغول می‌شود. چمدان اول متعلق به جوانی به‌نام علی است که موقع بستری‌شدن در بیمارستان ۲۵ ساله بوده. هم‌زمان با بازشدن چمدانِ علی، زندگی علی و کار او در حجرهٔ فیروزه‌تراشی حاج مراد در پنجاه سال پیش پا به داستان می‌گذارد. علی تراشکار چیره‌دستی است و به گُل شمعدانی علاقه‌مند. او هر روز صبح بعد از آب‌دادن به گلدان‌های شمعدانی در حجره به سراغ دستگاه تراش فیروزه می‌رود و سنگ‌های فیروزه را تراش می‌دهد. گردوغبار ناشی از تراش سنگ سبب می‌شود علی بیمار بشود و او را در بیمارستان بستری کنند. دومین چمدانی که رعنا باز می‌کند، از آنِ دختری است به نام «زیبا» که گردن‌بندی با نگین فیروزه در آن است. داستان زیبا و آشنایی او با علی نیز پس از بازشدن چمدان به صحنهٔ داستان می‌آید. گویی چمدان‌ها نیز یکی از راویان این داستان‌اند. زیبا روزی در بازار گردن‌بندی را می‌بیند که نگین فیروزه‌ای آن نقشی از گل شمعدانی دارد. شیفتهٔ گردن‌بند می‌شود. گردن‌بند را می‌خرد. و به علی کارگر کارگاه تراش فیروزه دل می‌بازد. چند روز بعد از بستری‌شدن علی در بیمارستان عطار، زیبا نیز بدحال می‌شود و او را نیز در همان بیمارستان بستری می‌کنند. رعنا هر چه می‌کند تاریخ ترخیص علی و زیبا از بیمارستان را نمی‌یابد. فقط تاریخ بستری‌شدن هر دو در بایگانی بیمارستان است. از سویی دیگر، رعنا دلبستهٔ راوی جوانِ تنها و کم‌حرف است که هم‌دانشکده‌ای رعناست. راوی در باغ دانشگاه روی نیمکتی می‌نشیند و با خمیر نان قرص‌های خمیری درست می‌کند و روی آن قرص‌ها طرحی ازگُل می‌کشد و به گنجشک‌ها می‌دهد.

سرانجام رعنا به کمک یادداشتی که در چمدان دوم چمدان زیبا می‌یابد، به چشمه‌ای در کوه‌های اطراف شهر هدایت می‌شود و آنجا به پیرمردی برمی‌خورد که در چادری در کنار قبری به تنهایی زندگی می‌کند. پیرمرد دستبندی چرمی‌ به دست دارد، درست شبیه به دستبندی که علی وقتی می‌خواست با دستگاه تراش فیروزه کار کند، به دستش می‌بست.

برجستگی یا درخشش داستانِ «درخلوت چمدان‌ها» نسبت به دیگر داستان‌های این مجموعه؛ بیش از هر چیز مرهون تخیل نویسنده است که توانسته با درآمیخته‌کردن شالوده و بنیادی نه‌چندان تازه یعنی همان عشق و دلدادگی با طرح و رخدادهایی که نویسنده بر آن بنا می‌کند، روایت و ساختار داستان را به شکلی هدایت کند که علی‌رغم سبک رئال و واقعیت‌گرایی‌اش؛ ظن و گُمان نماداندیشی را هم در خواننده برانگیزاند. به‌عنوان مثال می‌توان به گل‌های شمعدانی که در جای‌جایِ داستان «علی و زیبا» و «رعنا و راوی» حضور دارد، اشاره کرد.

برجستگیِ دوم داستان؛ بازنمایی فضا و موقعیت‌ها در داستان است که سبب می‌شود خواننده «رعنا» را به منزلهٔ روایتگر پنهان یا روایتگر درسایه بپذیرد. این وضعیت گاه حتی تا چمدان‌ها هم تعمیم پیدا می‌کند. با بازگشایی هر چمدان داستان زندگی صاحب آن، روایت می‌شود. گویی چمدان‌ها هم بخشی از روایت داستان را بر عهده دارند.  علاقه‌مندی رعنا به دوست دانشگاهی‌اش، «راوی»، سبک و سیاق غذادادن راوی به گنجشک‌ها در باغ دانشگاه، گل‌های شمعدانیِ گُلخانهٔ بیمارستان عطار که در حقیقت به محل کار موقت رعنا در بیمارستان تبدیل می‌شود و رعنا چمدان‌ها را در آنجا می‌گشاید و بررسی می‌کند، و حتی آفتابی که از بالای شیشهٔ گلخانه حین کارکردن روی سر رعنا می‌تابد، همه و همه علت و چراییِ نوشتن داستان را بیان می‌کند. همان  چرایی‌ای که  به‌صراحت از زبان علی خطاب به رعنا گفته می‌شود: «ببینم؟… مگه شما خودت منتظر کسی هستی؟… نکنه می‌خوای تهِ ماجرای خودتو از قصهٔ اونا بکشی بیرون؟»

روایت دلدادگی علی و زیبا در داستان از آنجا آغاز می‌شود که رعنا، کارشناس میراث فرهنگی، بررسی چمدان‌های کشف‌شده در آب‌انبار قدیمی‌ بیمارستان را آغاز می‌کند. رعنا در همان حال، در کار دل‌بستن به راوی است و راوی از آنجا که بر روی قرص‌های خمیری که به گنجشک‌ها می‌دهد، نقش گُل می‌کشد، شباهت‌هایی به علی که در گذشته نقش  گل شمعدانی را بر روی سنگ فیروزه حک می‌کرده، دارد. پس امکان ساخت و پرداختِ روایتی عاشقانه از وسایل چمدان علی و زیبا چندان نامتعارف و باورناپذیر به‌نظر نمی‌رسد. به‌عبارت دیگر، رعنا که در برقراری ارتباط عاشقانه اش با راوی ناکام به‌نظر می‌رسد، بر سر آن است تا  بتواند عقدهٔ فروخوردهٔ عشق خود را با راوی، در داستان علی و زیبا جبران کند. یعنی همان خارج‌شدن روحِ عاشقی از یک کالبد و داخل‌شدن آن به کالبدی دیگر که ما از آن به «تناسخ» تعبیر می‌کنیم.

داستانِ «در خلوت چمدان‌ها» از ظرافت‌های زبانی زنانه نیز بی‌بهره نمانده است. توصیف‌هایی چون: «در دریای نارنجی نور، مردمک سیاه چشم‌هایش توی قایق آب‌گرفتهٔ پلک پایینی غرق شد.» (ص ۱۲۴) و یا: «هوا داشت تاریک می‌شد و شاخه‌های زغال‌شدهٔ زیر کتری چون چشم‌های سرخ گربه‌ای وحشی می‌درخشیدند.» نثر داستان را از یکنواختی و کسالت‌آوری رهانده است.

گفت و جو از مجموعه داستان «در خلوت چمدان‌ها»ی مژگان قاضی‌راد را با بازگشت به مبحث آغازین این نوشته به‌پایان می‌برم. ادبیات مهاجرت یا همان ادبیات برون‌مرزی در کنار ادبیات بومی‌ یا درون‌مرزی راه خود را می‌پوید و می‌پیماید. در میان نویسندگان و صاحب‌قلمان در آن سوی مرز، هستند شماری که تاریخ ادبیات داستانی نمی‌تواند به‌سادگی از کنار آن‌ها بگذرد و یا حتی سکوت کند. نمی‌توان از رمان و داستان ایرانی گفت بی‌آنکه نامی‌ از عباس معروفی، منصور کوشان، رضا قاسمی، نسیم خاکسار، شهرنوش پارسی‌پور، حسین دولت‌آبادی، علی مراد فدایی‌نیا، سودابه اشرفی، منیرو روانی‌پور، فرشته مولوی، فریبا کلهر و… نبُرد، چه آثارشان را در بیرون بنویسند و در داخل منتشر کنند و چه بر عکس. عمر همگی‌شان دراز باد.

ارسال دیدگاه