رولرکوسترسواری در سینمای اجتماعی ایران

محمدرضا فخرآبادی – ونکوور

توجه: بخش‌هایی از داستان فیلم در این یادداشت بازگو می‌شود.

«عصبانی نیستم» فیلم غافلگیرکننده‌ای‌ست. یک همنشینی استثنائی از فرم و محتوا در سینمای ایران. فرصت دیدار فیلم تنها یک‌بار برایم مهیا شد و نوشتن دربارهٔ آن براساس یک‌بار تماشا شاید چندان درست نباشد، اما کمتر فیلمی از سینمای ایران را به یاد دارم که در آن تا این میزان فرم در خدمت داستان باشد. به همین دلیل حسرت‌برانگیز خواهد بود اگر دربارهٔ فیلمی که مرا از این نظر به وجد آورده است، سکوت کنم.

رضا دُرمیشیان در امتداد سبک بصری‌ای که در فیلم اولش با نام «بغض» آغاز کرده بود، عامدانه می‌کوشد بینندهٔ «عصبانی نیستم» را نیز از دقیقهٔ اول عصبی و بی‌قرار کند، اما او را پس نزند. کاری که او می‌کند همچون سوارشدن بر رولرکوستری‌ست که دوست داری از آن لذت ببری اما قرار نیست از فرط دلهره، از آن بیزار شوی. این اتفاق اگر در «بغض» – که حالا و در مقایسه با «عصبانی نیستم» به یک دست‌گرمی شبیه است – به ثمر نمی‌نشیند، اینجا به‌‌خوبی عملی شده است: فیلم قرار است با اتکا به دوربین سیال و بازیگوشی‌‌های تصویری فیلمساز، بازتابندهٔ عصبیت و خشم پنهانی باشد که در تهرانِ این سال‌ها به وفور پیدا می‌شود. محال است در تهران زندگی کرده باشی و این عصبیت پنهان، این خشم فروخفته و در پی آن، این میزان زوال اخلاقی را ندیده باشی و «عصبانی نیستم» برخلاف تمام ادعا‌های مخالفان اصولگرایش، تصویری صادقانه و واقعی است از آنچه در رگ‌‌های تهران و مردمانش وجود دارد.

رولرکوسترسواری در سینمای اجتماعی ایران- محمرضا فخرآبادی- عصبانی نیستم

مهارت فیلمساز در به‌خدمت‌گرفتن تمامی عوامل تولید در رسیدن به این هدف است. فیلم‌برداری حساب‌شده علی اظهری با استفاده از حرکت‌‌های مداوم دوربین، سکانس‌‌های دور تند (فست موشن)، جامپ‌کات‌ها، نما‌های نزدیک و زوایای دفرمه‌شده از آدم‌ها، درکنار تدوین عالی هایده صفی‌یاری در القای این عصبیت بسیار موفق است. حاشیهٔ صوتی فیلم و صداگذاری هوشمندانهٔ آن، همگام با انتقال اطلاعات جانبی به مخاطب از طریق ارجاع او به یکی از پرالتهاب‌ترین دوره‌‌های سیاسی ایران معاصر، جغرافیای زمانی داستان را بادقت بازسازی می‌کند. نوید محمدزاده (در نقش نوید) نیز که در اغلب کار‌های سینمایی‌اش به اشکال مختلف این عصبیت را تصویر کرده است، بازی کم‌نقصی ارائه نموده، که بهتر از همیشه رفتار شخصیت مرکزی داستان را باورپذیر ساخته است. نوید در این فیلم با مصیبت‌‌های متعددی روبروست که شخصیت‌‌های مرکزی در دیگر فیلم‌های سینمای اجتماعی این سال‌های ایران بارها با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند، با این تفاوت که او حالا این مصیبت‌ها را یک‌جا دارد: او یک شهرستانی است که با معضلات زندگی در تهران دست‌به‌گریبان است («دربند» ساخته پرویز شهبازی)؛ به‌دلیل ستاره‌دارشدن و محرومیت از تحصیل از پیداکردن کار مناسب و ازدواج با دختر دلخواهش باز می‌ماند («قصه‌ها» ساخته رخشان بنی اعتماد)؛ هم‌خانه‌‌های موزیسین او در برگزاری کنسرت ناکام و سرخورده شده‌اند («قاعده تصادف» بهنام بهزادی و «کسی از گربه‌‌های ایرانی خبر نداره» بهمن قبادی)؛ صاحبخانه قرار است آ‌ن‌ها را بیرون کند («بوتیک» ساختهٔ حمید نعمت الله)؛ او از اختلاف طبقاتی آزرده‌خاطر می‌شود و علیه آن طغیان می‌کند («طلای سرخ» جعفر پناهی) و موارد دیگری که این بی‌پولی و استیصال و تحقیر را برجسته می‌کند.

در مقام فیلمنامه‌نویس نیز درمیشیان موفق شده است تصویری معاصر و نزدیک‌تر به ایران امروز ارائه دهد. توجه او به جزئیات در داستان‌گویی از انتخاب هوشمندانهٔ «کرد» بودنِ نوید گرفته تا جنس دیالوگ‌ها و همهٔ خرده‌روایت‌های فرعی فیلمنامه (مثل دعوت از او برای کار به‌عنوان شرخر یا در سکانسی دیگر به‌عنوان قالپاق‌دزد)، همگی ضمن اینکه تصویری دقیق‌تر و چندوجهی از مسیر رو به بن‌بست نوید نشان می‌دهد، آهسته‌آهسته او را به نقطهٔ جوش نزدیک می‌کند و اقدام پایانی فیلم را منطقی و توجیه‌پذیر می‌سازد. از سوی دیگر طراحی شخصیت ستاره (با بازی باران کوثری) علی‌رغم حضور حاشیه‌ای‌اش، به گونه‌ای بوده که گویی موتور پیش‌برندهٔ داستان و هم‌زمان انگیزه‌بخش نوید است برای رسیدن به ستاره. می‌توان گفت در دل یک فیلم اجتماعی با سویه‌‌های تند انتقادی، ما با یک ملودرام عاشقانه هم روبروئیم، آنچنان‌که در اغلب سکانس‌های دو‌نفرهٔ نوید و ستاره، سکون و آرامشی به تصویر کشیده شده که با جنون لحظه‌‌های پیش و پس از آن مغایر است. همچنین طنزی کم‌رنگ در دیالوگ‌نویسی فیلم وجود دارد که از تلخی آن و بی‌قراری دوربین و عصبیت شخصیت اصلی می‌کاهد و فیلمساز با این مفر‌های کوچک بیننده را زیر بار آن همه فلاکت دفن نمی‌کند (به یاد آورید سکانس داخل مترو یا سکانس سینما و سکون دوربین را یا سکانس‌های شمع روشن‌کردن در خیابان را که در آن ستاره اعتراف می‌کند آنجا بیشتر از سر قبر دوست مشترکشان آرامش دارد). نوید هرگاه در کنار ستاره است آرامش دارد و هرگاه پیش او نیست بی‌قرار و ناآرام نشان می‌دهد. و مگر نه اینست که این عصبیت از رنجِ نبودن در جایی‌که باید در آن باشی، برمی‌خیزد؛ از داشتن ستاره‌ای که ستارهٔ واقعی تو نیست.

رولرکوسترسواری در سینمای اجتماعی ایران- محمرضا فخرآبادی- عصبانی نیستم

شخصیت نوید و مواجههٔ او با فروپاشی اخلاقی و سیاسی اجتماع از جهاتی یادآور شخصیت تراویس بیکل در «راننده تاکسی» ساختهٔ درخشان مارتین اسکورسیزی است. در آن فیلم نیز تراویس که با مشکل بی‌خوابی دست‌به‌گریبان است، با لایه‌‌های پنهان و زشت زندگی در نیویورک روبرو می‌شود و این رودروشدن با بحران‌هایِ اخلاقیِ اجتماع و بن‌بست‌های سیاسی، آهسته‌آهسته او را به مرز انفجاری می‌رساند که سکانس انتحاری پایانی فیلم را رقم می‌زند. اتفاقی که به شکلی دیگر سرانجام تلخ نوید را در پایان «عصبانی نیستم» ترسیم می‌کند.

علی‌رغم همهٔ ویژگی‌های برجستهٔ فیلم باید به دو نکتهٔ منفی آن نیز اشاره شود. اول اینکه سکانس پایانی (به‌ویژه نمای کشیدن چهارپایه از زیر پای اعدامی) و عطف به سکانس آغازین آن غیرضروری است. برای تماشاچی که نمای افتتاحیهٔ فیلم را با آن‌همه اصرار فیلمساز در یک میزانسن ساده و متکی به میمیکِ صورت باران کوثری دیده است، این پایان قطعی، اضافی و دلسردکننده است. اگر بسیاری از فیلم‌های سینمای ایران از پایان‌های باز لطمه خورده‌اند، «عصبانی نیستم» از این پایان بسته‌اش آسیب دیده است. نکتهٔ دوم هم به انتخاب راوی باز می‌گردد. فیلم با روایت (نریشن) نوید آغاز می‌شود و اگر قرار است او در سکانس پایانی فیلم اعدام شود، انتخاب او برای روایت فیلم منطقی به نظر نمی‌رسد، مگر اینکه یا او (به شیوه هامبرت در «لولیتا») در زندان سرگذشت خود را مکتوب کرده باشد یا فیلمساز آگاهانه تصمیم گرفته باشد داستان را به شیوهٔ «سانست بولوار» یا «زیبایی آمریکایی» از زبان یک مرده روایت کند که چنین زمینه‌چینی‌ای نیز در فیلم صورت نگرفته است.

«بوتیک» و «نفس عمیق» (ساخته پرویز شهبازی) نمونه‌‌هایی از زیرگونهٔ سینمای اجتماعی ایران‌اند، که با محوریت جوان‌های معترض در کشاکش مشکلات اجتماعی ساخته می‌شوند، می‌آیند و توجه‌ها را برمی‌انگیزند، جوایز داخلی و خارجی را به‌خود اختصاص می‌دهند و در پی آن اغلب فیلمساز نمی‌تواند موفقیت فیلم خود را تکرار کند. «عصبانی نیستم» در مقایسه با «بغض» چند پله جلوتر است اما این سؤال کماکان باقی است که آیا چنین سرنوشتی برای «لانتوری»، آخرین ساختهٔ درمیشیان، نیز رقم خواهد خورد؟ با یک چشم مشتاق و با چشمی دیگر نگران، منتظر دیدن آن می‌مانیم.

ارسال دیدگاه